قسمت ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۶۴۲ (قسمت هزار ششصد و چهل و دو)
join 👉 @niniperarin 📚
داد زدم: خدا رو شکر! دیدی دعاش کارگر افتاد؟ زبونت واز شد. به شوورت بگو مشتلق بده…
پرویز از تو اتاق اومد بیرون.
داد زدم: مشتلق بده آقا پرویز. دیدی بودنمون بیخود نبود؟ از قدیم گفتن دود از کنده بلند میشه. بیا اینم زنت صحیح و سالم. باز یه کاری نکنی دوباره زبونش بند بیاد…
پرویز اومد جلوتر. چشمم تازه افتاد به سر و روش. دیدم انگاری پرویز، اون پرویز دیشبی نیس. سر و صورتش گُله به گله سرخ شده بود و یه دونه هایی ریخته بود از بدنش بیرون اندازه یه فندق.
شاباجی گفت: هان؟ این عوض خوشحالیشه؟ یا از ناراحتی کهیر ریخته بیرون؟
حلیمه گفت: لابد هرچی رشته بوده پنبه شده با زبون واز کردن صدیقه!
پرویز اومد جلو و روبروم وایساد.
صدیقه گفت: میبینی کل مریم شوورم چه ریختی شده؟ نکنه از شماها جزام گرفته باشه!
براق شدم به صدسقه و گفتم: زبونت وا شد که حالا کاسه کوزه ها رو سر ما بشکونی؟ میبینی که. دونه ریخته بیرون. یا زُناس، یا کهیره یا یه جک و جونوری دیشب تو خواب گزیده.
رو کردم به پرویز که مث مه و ماتها خیره شده بود تو دهن من و گفتم: ببینم، میخاره؟ میسوزه؟ درد داره؟ دور و ور رختخوابتو میخواستی یه نگاه بندازی ببینی جک و جونوری چیزی به چشمت میاد یا نه. فقط سر و صورتته یا جاهای دیگه ات هم از اینا ریخته بیرون؟
پرویز که رک داشت تو چشمام نگاه میکرد دهنش رو واز کرد که حرف بزنه، ولی یه چیزایی گفت که حالیم نشد. تیز شدم تو دهنش. نمیتونست حرف بزنه و فقط داشت آ و اوو میکرد!
باورم نمیشد سید اینقدر تو کارش مجرب باشه! هم زبون صدیقه واز شده بود و هم زبون پرویز بند اومده بود!
رو کردم به شاباجی و حلیمه و گفتم: جل الخالق! میبینین؟ لال شده!
شاباجی که باورش نشده بود هنوز اومد جلو و زل زد تو دهن پرویز و گفت: یکم حرف بزنم ببینم راستی راستی لال شدی؟
پرویز که از عصبانیت خون از چشماش میچکید شروع کرد با داد یه چیزایی گفتن. ولی باز معلوم نبود چی میگه. یه چندتا عربده کشید و بعد از عصبانیت با پاش یه لگد زد زیر کوزه ای که کنار ایوون بود. از زور لگدش کوزه پرت شد اونور حیاط و خورد به دیفال و صدای خورد شدنش پیچید توی حیاط. صدیقه دوید جلو و گفت: آقا پرویز، خدا مرگم بده، ایشالا من لال مونده بودم و تو به این روز نمی افتادی!!
من و حلیمه و شاباجی با حیرت زل زده بودیم تو دهن صدیقه. پرویز صدیقه رو هل داد کنار. صدیقه از زور پرویز پرت شد اونور ایوون و افتاد زمین. پرویز عصبانی از خونه رفت بیرون و در رو کوفت به هم!
صدیقه شروع کرد به گریه و زاری!

شاباجی گفت: پاشو خودتو جمع کن زن. گریه ات دیگه واسه ی چیه؟ تا دیشب داشتی به هر دری میزدی که امروز رو ببینی، حالا که همه چی بر وفق مرادت شده و اونطوری که خواستی، نشستی به زاری؟
رو کردم به صدیقه و گفتم: راست میگه. این همه بدبختی و نکبت سر تو نکشیدیم که حالا بشینی این وسط مث ننه مرده ها گریه کنی و تو سرت بزنی. مگه نمیخواستی زبون اون بسته بشه و زبون تو واز؟ خب همین شد. دیگه دردت چیه؟
حلیمه گفت: حتمی دلش واسه شکل و ریخت شوورش سوخته…
شاباجی گفت: نه اینکه حالا یارو یوسفه و دلبر! تازه الان بهتر از قبلش شده بود!
صدیقه همونطوری که اشک میریخت گفت: آخه شماهاا چه میدونین؟قرار بود فقط زبونش بند بیاد. نه اینکه آبله رو بشه. این پرویز خدا نکنه مریض بشه. انگاری تقصیر همه اس که اون مریض شده. خون به دل آدم میکنه تا خوب بشه. اگه لال شده بود فقط میگفتیم باعثش خودتی و تقاص کاری که با من کردی رو خدا داره ازت میگیره. اما حالا چی؟ تازه مریضیش رو بهونه میکنه که از خونه بزاره بره و چند وقت دیگه میبینی یه زن گرفته و برگشته. مردای اینطوری که مروت تو کارشون نیس. میخواستیم ابروش رو درست کنیم تازه زدیم چشمش رو هم کور کردیم.
گفتم: این مهملات چیه داری میبافی به هم صدیقه؟ اول اینکه کی به یه مرد اینطوری زن میده؟ تو خودت باشی حاضری زن یه آدم مریض بشی؟ اونم دردی که معلوم نیست چیه و از سر و روش داره میباره. دیم اینکه برو خدا رو شکر کن که لال شده. با اون زبون لالش چطوری میخواد بره خواستگاری کنه؟ اصلا گیرمم که خواستگاری کرد، چطوری میخواد بله رو بگه؟ شوور تو زن بگیر نیس. بیخود هم اوقات خودتو ما رو تلخ نکن.
صدیقه باز شروع کرد به گریه. گفت: شماها پرویز رو نمیشناسین. اصلا کاش نگفته بودم دعا بده که لال بشه. داغ بودم حالیم نبود. گفتم خودم خوب بشو نیستم بذار اونم به درد من گرفتار بشه تا مزه اش رو بچشه. الان پشیمونم…
حلیمه گفت: خب اینکه درد بی درمون نیس. میریم دوباره سراغ سید میگیمدعا بده زبونش واز بشه!
چپ چپ نگاهش کردم.
صدیقه گفت…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…