قسمت ۱۶۰۹

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۶۰۹ (قسمت هزار ششصد و نه)
join 👉 @niniperarin 📚
آسیه گفت: بچه ام رو دزدیدن…
بعد هم غش کرد.
حلیمه شونه هاش رو میمالید و شاباجی هم هی کاهگل نم زد و گرفت زیر دماغش تا بالاخره به هوش اومد. با چشمهای نیمه واز نگاهی به دور و برش انداخت. انگار هنوز درست ملتفت نشده بود کجاست. بریده بریده و بیحال گفت: حمدالله رو بیارین پیشم!
من که رو به روش اینور اتاق تکیه داده بودم به دیفال گفتم: اونم میاریم. بزار یه کم نفست جا بیاد و حالت رو به راه بشه بعد. بچه که نبایست ننه اش رو تو این حال ببینه قهره میکنه.
با همون حال گفت: من خوبم. بیارینش…
یه کم مکث کرد و خیره شد به من. انگار یهو همه چی باز یادش اومد. چشمهاش یهو گرد شد و گفت: قاسم و سکینه کوشن؟ بچه ام رو داشت میبرد. خودم دیدم.
گفتم: غلط زیادی کرده. هر گورستونی بره پیداش میکنیم.
یهو باز زد زیر گریه و گفت: من میدونم. اون قاسم قرمساق اومده شماها رو هم خریده. حالا موندین اینجا تا سر منو گرم کنین تا اون دوتا بتونن درست و حسابی از اینجا دور بشن. مگه شماها مسلمون نیستین؟ چقدر اومدم بهتون التماس کردم؟ چقدر گفتم اون سکینه ی پتیاره با اون قاسم قرمساق چه بلاهایی که سرم نیاوردن. این بود کمکی که میخواستین بهم بکنین؟ به یه روز نکشیده همدست اونا شدین؟ چند فروختینم که حاضر شدین بچه ام رو از چنگم در بیارن؟
شاباجی کاهگلی که دستش بود رو تو مشتش خورد کرد و گفت: به هوشت نیاوردیم که هی بشینی سرکوفت بزنی. آدمیزاده و خطا کار. ما که علم غیب نداشتیم بدونیم تو داری راست میگی یا اون سکینه و قاسم. اونا هم مث تو. اومدن پیش کل مریم الا و للا کردن که هرچی تو گفتی برعکسش بوده و تو بودی که اون بلاها رو سر سکینه آوردی و اومدی پیش ما اشک تمساح ریختی. ما یا این کل مریم بنده خدا که نعوذبالله معصوم نیستیم که از همه چی خبر داشته باشیم یا علم غیب داشته باشیم که بدونیم کی درست میگه کی غلط. اصلا راستش رو بخوای خود من هم هنوز شک دارم که حرفای تو راست باشه. اگه حمدالله بچه ی تو و قاسمه که چه دلیلی داره آقاش بخواد بچه ی خودش رو بدزده و با هووی تو بزنه به چاک؟ همینطوریش مردم واسه ی بچه ی خودشونم دیگه اونقدر سر و دست نمیشکونن و ترهه خورد نمیکنن، چه رسه به اینکه یکی بخواد بچه ی هووش رو ورداره بزرگ کنه. اگه غلط میگم کل مریم، بگو غلط میگی.
گفتم: نه والا. آدم چه بدونه کی راست میگه کی دروغ. اصلا گیرمم که این آسیه درست بگه، باز همون حرف توئه. بچه ی هوو به چه دردش میخوره سکینه؟
آسیه زد زیر گریه و گفت: آخه شماها که نمیدونین!
حلیمه گفت: خب بگو تا بدونیم. بلکه کمکی از دستمون براومد.
آسیه گفت…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…