قسمت ۱۵۸۴

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۵۸۴ (قسمت هزار پانصد و هشتاد و چهار)
join 👉 @niniperarin 📚
گفتم: خیال نکنی خیلی فکر بکری کردی خاتون. اینی که گفتی به سر هر کسی میزنه همون وهله ی اول. ساده ترین کاریه که میشه کرد. راه دیگه ای بلد نبودی؟
اخم کرد و گفت: بهترش رو بلد نیستم. شماها بلدین بگین تا ما هم بشنفیم.
گفتم: اجالتا وقت فکر کردن نداریم. هر کار دیگه ای هم بخوایم بکنیم لازمه یکی راه بیوفته دنبال عبدالجبار یا صبح تا شوم یه جا بشینه کشیکش رو بده. که نه من پای این کارو دارم نه شما دوتا حوصله اش رو. بهتره زیادی هم دست دست نکنیم که تنور سرد میشه. بگیم بیاد رک و راست باهاش حرف بزنیم و قال قضیه رو بکنیم.
شاباجی گفت: آره کل مریم. خوب فکری کردی! این یارو بایست بیاد اینجا جواب پس بده! مرتیکه همچین طاقچه بالا گذاشت اونوقتی که باهاش حرف زده بودی که آدم دلش میخواد درست و حسابی بچزونتش. به گربه گفتن گهت درمونه، خاک ریخت روش. همین که ملتفت شد گلابتون کارش به این گیره، گذاشت طاقچه بالا!
گفتم: اصلا بین خودمون باشه خواهر، من به مردی این یارو شک دارم. اگه مرد بود که این کارا رو نمیکرد. قرمدنگ تو جذامخونه هم دست وردار نیست. پیرزن بدبخت رو کاری باهاش کرد که دلداده اش بشه و بعدش رفت سراغ یکی دیگه. آخه یکی نیس بگه مردک، اینجا همه یه مرضی افتاده بهشون. همه ی بار کرم خورده اس، تازه تو میخوای بینشون سوا کنی؟
حلیمه گفت: دور از جون.
شاباجی گفت: همه ی مردا همینن. تو جذامخونه و بیرونش هم فرقی نداره. گرفتارت که کردن ولت میکنن و میرن سراغ یکی دیگه. گلابتون بدبخت رو بگو که جونش رو گذاشت سر این مطلب.
گفتم: به همون کربلایی که رفتم، نامردتر از خودشم اگه بذارم قسر در بره. وخی خواهر. برو پیداش کن ورش دار بیارش که گیر بد کسی افتاده. همچین به اخیه اش میکشم که همه جاش رو داغ بزاره و دیگه از این غلطا نکنه!
شاباجی بلند شد، چارقدش رو صاف کرد و گفت: همین حالا میرم میارمش. مجلس رو هم خودت دست بگیر. من و حلیمه هم میشینیم به نظاره. هرجا لازم شد بگو تا ما هم بیاییم وسط.
شاباجی رفت. حلیمه گفت: خواهر، کاشکی یه مو از تن تو به تن اون زنیکه ای بود که عبدالجبار رو مال خود کرد. اگه ما زنها بدبختیم، داریم پای یکی مث خودمون رو میخوریم. اگه ضعیفه نیومده بود هوو بازی دربیاره سر پیرزن که این اتفاقات نیوفتاده بود. تو رو نمیدونم، ولی همین خود من، هر چی تو زندگیم کشیدم از دست همین زنها بوده. اونا نباشن که شوور آدم بیخود از راه به در نمیشه. میان یه پشت چشمی نازک میکنن و یه ساق پایی بهشون نشون میدن، خب مردا هم ذاتشون اینطوره، چشم پلشتن. میبینن خیال میکنن چه خبره. فیلشون یاد هندستون میکنه و یهو شلوارشون دوتا میشه.
گفتم: پر بیراه نمیگی خاتون. ولی اگه اشتباه نکنم تا اونجایی که یادم میاد، تو خودت هم هووی یکی دیگه شدی. زن اول برزو خان که نبودی؟
اینو که گفتم حلیمه باز رو ترش کرد و به تیریج قباش برخورد. گفت: قضیه ی من فرق میکرد. اون فخری چسان فسانی رو به برزو خان انداخته بودن. من اولین زنی بودم که برزو خودش انتخاب کرد!
گفتم: حرفایی میزنی خواهر، چه خواجه علی و چه علی خواجه. تو اصل مطلب که توفیری نمیکنه. اون زن داشت، تو اومدش شدی هووی زنش!
همونوقت شاباجی در زد و گفت: یالله. کل مریم نامحرم داره میاد تو. لچکتون به سر باشه.
خودش اومد تو و گفت: بگم بیاد؟
با سر اشاره کردم آره.
عبدالجبار اومد تو و سلام کرد.

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…