قسمت ۱۵۷۶

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۵۷۶ (قسمت هزار پانصد و هفتاد و شش)
join 👉 @niniperarin 📚
گلابتون خیره مونده بود تو دهنم. حلیمه هم با چشمهای گشاد داشت بر و بر نگام میکرد.
گفتم: هان؟
گلابتون گفت: الحق که شیطون بایست بیاد پیشت اکابر! دستمریزاد.
گفتم: اختیار داری ننه. شیطون بایست بیاد ور دست خودت که تو این سن و سال هوا ورت داشته و این تیارت رو درآوردی امروز. تو که یه بار کارو کردی، اینبار یکم پیاز داغشو زیاد میکنی که لااقل نتیجه بده و به ثمر بشینه.
گفت: من حرفی ندارم، ولی اگه قبول نکرد چی؟ دیگه آبرو برام نمیمونه جلوش. بعد از هفت تا بچه و کلی نوه و نتیجه تازه یه ترشیدگی هم میبندن بیخ ریشم آخر عمری و منم که قرار نیس راستی راستی فرداش بمیرم، اونوقت هر روز با این پاچه ورمالیده ها چشم تو چشم میشم و هزارتا حرف پشت سرم در میارن. تازه، اون زنک گیس بریده که اون شب رفته بود سراغ عبدالجبار یه حرف هم یه حرفاش اضافه میشه و میخواد به همین بهونه هر شب بره سراغش و بگه ننه گلابتون دختر ترشیده بوده و میخواسته خودشو بهت بندازه و هزارتا حرف و حدیث دیگه!
به حلیمه اشاره کردم دوای مالیدنی رو بیاره و بماله روی سوختگی پام که حالا داشت جز جز میکرد و مور مور میشد. آورد و شروع کرد.
گلابتون شروع کرد چپ چپ نگاه کردن. گفتم: دوای درد من اینه. ضماده، طبیب داده. تو هم دوای دردت همینه که من میگم. اگه طبیب منم که میدونم بایست چه کار کنم. تو کارت نباشه. یه طوری بهش میگم که زبون نه گفتن نداشته باشه.
گلابتون نیشش وا شد. گفت: ریش و قیچی دست خودت کل مریم. الهی که داغ عزیزت رو نبینی. اجرت با ام البنین. ایشالا که هر مطلبی خودت و این خاتون دارین-به حلیمه اشاره کرد-همین امشب تو روضه خدا بذاره تو مشتتون. برات منم بده و به دل عبدالجبار هم بندازه که نه نگه. ایشالا که به حق امام غریب، گرفتار غربت نشی، علی الخصوص غربت روز قیومت…
دیدم ول کن نیس و حالا از اینور بوم افتاده. جستم تو حرفش و گفتم: ایشالا که به خیر و خوشی تموم میشه. شیرینی منم یادت نره.
گفت: رو چشمم. روضه رو کی شروع میکنی؟
گفتم: دم غروب.
پا شد، سرحال. گفت: من برم یه حمومی برم، یه غسل حاجت هم بکنم که شب تو روضه پاکیزه باشم. ببینم تو این بقچه هاتون سرخ آب سفیدابی چیزی ندارین؟ سرمه ای، سدر و حنایی چیزی؟
گفتم: نه والا، تو هم نمیخواد زیاد به خودت برسی. قیافه ات مریض باشه بهتره. وسمه کشی و این چیزا رو بذار واسه فرداش که یعنی حالت خوش میشه.
سری تکون داد و گفت: آره! راست میگی. اینطور هم زیاد تو چشم میام، این بی چشم رو ها چشمم میزنن. اسفند دارم خودم، میارم تو روضه، هم چشم و نظر نمیخورم هم یه صفایی میده به روضه ایشالا. اینم باشه نذر من که زودتر حاجت روا بشم.
سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم. چادرش رو بست به کمرش و تندی از اتاق رفت بیرون.
دم غروب همه ی بساط روضه حاضر بود و جماعت جذامیا هم جمع شده بودن دور حوض. اومدن منو صدا کردن که همه چی حاضره، تشریف بیارین کل مریم!

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…