قسمت ۱۵۶۶

🔴اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۵۶۶(قسمت هزار و پانصد و شصت و شش)
join 👉 @niniperarin📚
خلاصه ول کن نبود. منم هیچی نگفتم. گفتم بزار اینقدر بگه تا خالی بشه. ولی غافل از اینکه سر همین قضیه باهام چپ افتاد و کینه گرفت ازم.
شاباجی گفت: به حق چیزای نشنفته! عقلم خوب چیزیه واسه آدمیزاد! چه مرضی بود اون همه طلا رو بفرستی تو قبر که نسیه بشه و آخر هم دست خودت بهش نرسه؟ من که اگه اونجا بودم همون روز تو غسالخونه همه ی کیسه ها رو میبستم دور تا دور خودم و چادرم رو سر میکردم و میومدم بیرون! دیگه این همه بلا رو به جون نمیخریدم.
بعد هم رو کرد به من و گفت: کم حرفی نیست خواهر. اگه این پول رو داشت حالا با همین جزامی هم که داره بازم جاش رو سرشون بود. ولش نمیکردن اینطور با این خفت تو جزامخونه و برن رد کارشون و انگار کنن که دیگه دور از جونش حلیمه خاتون با مُرده یکیه. مرده اش هم میذاشتن رو چششون چه رسه به زنده اش. بد میگم کل مریم؟
پام رو که خواب رفته بود دو سه بار جمع کردم تو شکمم و باز دراز کردم. گفتم: اگه رو کاشتن سبز نشد. تازه اگه طلایی بوده باشه!
حلیمه چپ چپ نگام کرد و گفت: یعنی میخوای بگی نبوده و دروغ میگم کل مریم؟ به همین قبله ی محمدی اگه یه کلومش رو چپ گفته باشم یا یه کلاغ چهل کلاغ کرده باشم. همین حالا پاشو راه بیوف برو از خسرو خان بپرس. اگه غیر از این گفت من بقچه ام رو ورمیدارم میرم دم خلا میخوابم تا آخر عمر!
استکانم را گرفتم طرف شاباجی که پرش کنه. گرفت یه آب گردوند توی نعلبکی، یه استکان واسه من ریخت و یکی واسه خودش. تعارف هم نکرد به حلیمه. ملتفت نشدم حرصش از اینه که حرفش رو باور نکرده یا مث من از اینکه حلیمه با خان دمخور بوده!
گفتم: واسه من چه فرقی میکنه خاتون؟ چه هفت تا کیسه طلا بوده چه هفتادتا چه هیچی. از اون طلایی که میگی یه سکه اش دستت هست حالا؟ نه والا. گیرمم که بود، چه سود؟ دیگه عمر ما پرش رفته، کمش مونده. این چیزا به کارمون نمیاد. اصلا شوور من تاجر، شوور تو خان، شوور این شاباجی بدبخت هم ناکس، چه توفیری داشته به حالمون؟ حالا که هر سه تامون نشستیم اینجا، جزام گرفته، کاری به این ندارم که تو زدی پای منو سوزوندی و یه درد به دردام اضافه کردی و اوقاتمو تلخ. ولی هی اختلاط میکنیم که ملتفت نشیم چندبار این آفتاب میوفته لب چینه و میپره، بلکه حالیمون نشه عزرائیل چه وقت میخواد بیاد سراغمون. منم اگه نشستم اینجا دارم به حرفای تو گوش میدم، نه قاضی محکمه ام و نه مفتش نظمیه که بخوام مچ بگیرم که کجای حرف کی راسته و کجاش دروغ!
شاباجی یهو از جاش بلند شد و فرز رفت طرف در، نگاهی به بیرون انداخت و جلدی برگشت اومد نشست کنار من و در گوشم گفت….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…