قسمت ۱۵۳۷

🔴اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۵۳۷ (قسمت هزار و پانصد و سی و هفت)
join 👉 @niniperarin📚
مردم هم برگشته بودن پشت دروازه و منتظر نشسته بودن واسه گرفتن سکه هاشون!
خسرو دستور داد مردم همونجا بمونن تا اینها برن و روال کار رو توی دربار به انجام برسونن و برگردن واسه تسویه ی قولی که از جانب نایب السلطنه داده بود بهشون. چندتایی رو هم گذاشت اونجا تا مردم رو بشمارن که کسی نه اضافه نشه و طلب مزد بی کار بخواد بکنه.
توی قصر که رسیدیم نایب السلطنه منتظر بود. همینکه دید با گاری جنازه ها داریم وارد میشیم جلد خودش رو از ایوون قصر رسوند پایین. کرباسی که روی گاری کشیده بودن رو دستور داد پس کردن و چشمش که به جنازه ی نایب خان افتاد لبخندی از سر رضایت نشست رو لبهاش و سبیلهای بنا گوش در رفته اش پهن شد روی صورتش. بعد سریعا خنده را از روی صورتش محو کرد، نگاهی به خسرو انداخت و گفت: سرورمان نه از بابت دیدن جنازه ی در خون غلتیده ی دوست و یار قدیممان است که غم فقدانش و دیدنش در این وضع میچربد به خوشحالی دیدن جنازه ی دزدی با لباس نایب که حالا جان در بدن ندارد. خبط کردن نایب. قدر اعتماد ما و شاه را ندانست. دلداده بود و دلداده داشت در این سرا. حالا من و او هر دو سیاه پوشیم بابت جانی که از دست رفته و عمری که حیف شد. بدهید با آداب بشورند و کفنش کنند، ولی به خاطر کاری که این سر آخر کرد جایش در قبرستان نیست. بسپارید جایی بیرون شهر خاکش کنند، البته با دعا و ملا. شهادتین را هم حتما وقت خاکسپاری در گوشش بخوانند، بلکه آمرزیده شد. هرچند که بی رضایت شاه، آن دنیا هم عقوبت سنگینی خواهد کشید!
خسرو خم شد و تعظیمی کرد و گفت: به روی چشم. امر حضرتعالی مو به مو اجرا میشه.
بعد هم اشاره کرد به آدمهاش که گاری رو از اونجا ببرن.
نایب السلطنه گفت: حالا که دزد معلوم شد و معدوم، خیالمان تخت است. برو و فی الفور مال مسروقه را بیاور که خزانه خالیست و خلق سلطان تنگ از این چند روز دوری مال از بیت المال! خوابشان آشفته شده از نگرانی. البته نه برای خودشان که همه ی ناراحتیشان برای این مردم است که هرچه هست برای آنهاست.
خسرو گفت: آن هم به روی چشم. فقط اگه اجازه بدین، طبق قراری که با همین مردم گذاشتیم و حالا دم دروازه ی شهر منتظرن، طبق فرموده ی خودتون، سه سکه به اندازه ی تعدادی که در کارزار جنگ با نایب خان شرکت کردن، از همون مال دزدی برداریم و تخس کنیم میونشون و مابقی رو بیارم خدمتتون که تقدیم شاه کنین.
نایب السلطنه یهو رنگش عوض شد، سگرمه هاش رفت تو هم و براق شد به خسرو و گفت: سه سکه به هر نفر؟ مگر جلوی قشون عثمانی درآمده اند؟ ما به آنها هم که در راه مملکت تیر انداخته اند و شمشیر کشیده اند و جان داده اند ، سه سکه نداده ایم چه رسد به این پاپتیهای مفت خور که جلوی نایب خانی که جلوی ما مثل موش بود در آمده اند. بروید و هر چه بوده را بیاورید.
خسرو که رنگ به روش نمونده بود گفت: ولی قربان، نمیشه مردم رو همونطور دم دروازه چشم انتظار نگه داشت!
نایب السلطنه صداش رو برد بالا و گفت: همین که گفتیم. هرچه بوده را بیاورید، بی کم و کسری. هرکسی هم که طلب سکه کرد بیاورید همینجا در باغ شاه فلکش کنید تا عبرت بقیه شود. خزانه ی شاه که مال مفت ندارد که به این مفتخور ها بدهد. دیگر هم با من یکی به دو نکن سردار. همین حالا برو…
این را گفت و رفت!

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…