قسمت ۱۵۳۴

🔴اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۵۳۴ (قسمت هزار و پانصد و سی و چهار)
join 👉 @niniperarin📚
اندازه ی چندتا بار قاطر از توی قبر مال در آوردیم. آخری رو که کشیدیم بیرون خسرو گفت: همین حالا بایست برم دربار، شخصا سلطان رو ببینم و اینا رو تحویلش بدم. وگرنه نایب خان ممکنه هر لحظه برسه و دیگه دیر بشه.
گفتم: عقلت کجا رفته دایه؟ میخوای گوشت رو دو دستی ببری تقدیم گربه کنی؟ تو بری توی دربار همینطوری که نمیفرستنت پیش شاه. اول بایست نایب السلطنه رو ببینی تا اون اگه صلاح دونست ببرت شاه رو ببینی. خیال کردی میذاره؟ کلی بایست اول جواب پس بدی که چکار داری باهاش تا تازه اگه صلاح دونست و نگفت خودم پیغومت رو میبرم میدم به شاه، شرفیابت کنه.
دستپاچه گفت: خب پس چه غلطی کنم؟ دست رو دست بذارم تا اون قرمدنگ از راه برسه؟ اگه بنا بر این بود چه لزومی داشت به درآوردن اینا از زیر خاک؟
گفتم: اگه خودم تو عمارت خان نبودم و ندیده بودم که نه ماهه دنیا اومدی، حتم میکردم شیش ماهه زاییدنت. آخه یه ذره دندون به جگر بگیر تا کارا بیوفته رو روال.
با اخم و تخم گفت: تو هم وقت گیر آوردی دایه تو این برزخ؟
گفتم: کاری که بایست بکنی اینه ننه. میری سراغ یکی از اینایی که گذاشتی تو قبرستون که مابقی قبرا رو بکنن و بهش میگی بره میون مردمی که چشم انتظار بیرون قبرستون نشستن جار بزنه که نایب خان دزد خزونه رو پیدا کرده و گفته هر کی بره کمکش که دزد رو بگیرن و تحویل شاه بدن سه سکه ی طلا دستخوش میگیره. زن و مرد و کوچیک و بزرگ هم نداره! هر کی با هر سن و سالی بره کمک مزدش رو میگیره!
خسرو با چشمای وغ زده خیره شد بهم و گفت: دیوونه شدی دایه؟ مشاعرت از دست رفت تا چشمت افتاد به این همه سکه و طلا؟ اون مردک خودش شریک دزده، حالا بریم میون مردم جار بزنیم که دزد رو پیدا کرده؟
توپیدم بهش که: یه ذره زبون به دهن بگیر ننه بذار حرفم تموم بشه. هی پا برهنه ندو میون کلومم.
گفت: پس جلدی بگو. نمیتونم زیاد واستم…
گفتم: بایست بگه نایب خان گفته واسه ی کمک بایست این جماعت راه بیوفتن تو شهر و داد بزنن که: زیر سبیل شاه نایب السلطنه نقاره زده، خزونه رو برده و حالا غیبش زده.
خسرو رنگش پرید. گفت: میگم مشاعرت رو از دست دادی دایه نگو نه. میدونی نایب السلطنه چه بلایی سر این مردم و من و تو میاره؟
گفتم: نگرون نباش. تا اینا بخوان تو کوچه های شهر راه بیوفتن و داد بزنن و دسته راه بندازن، تو هم از فرصت استفاده میکنی و این مال رو بار اسب میکنی میبری تو عمارت خان. بعدش هم فرز خودتو میرسونی به نایب السلطنه و میگی که رد نایب خان رو زدی، مال دزدی رو ورداشته و از دروازه شهر زده بیرون. تو هم آدمات رو فرستادی دنبالش. ولی نایب خان واسه اینکه سنگ جلوی پای تو بندازه، از همون مال خزونه حاتم بخشی کرده میون مردم و میخواد دزدی رو بندازه گردن شما. مردم هم حالا تو شهر واسه خودشون قشونی راه انداختن و دارن علیه شما شعار میدن. اینطوری دیگه نایب السلطنه، به نایب خان امون نمیده. هرچقدر خواستی میتونی ازش آدم بگیری و بری سراغ نایب خان. بعد هم مال رو ورمیداری میری دربار….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…