قسمت ۱۵۳۳

🔴اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۵۳۳ (قسمت هزار و پانصد و سی و سه)
join 👉 @niniperarin📚
بعد هم شروع کرد به قهقهه زدن. قوزی هم یه کم نگاش کرد و اون هم زد زیر خنده. از همون خنده های کشدار چندش آور که بعدش به سرفه می افتاد.
خسرو که رنگش پریده بود و گفت: میبینین؟ اینا دیگه حرومزادگی رو به نهایت رسوندن. بی همه چیز میخواد منو قربونی کنه. شماها شاهد. اگه این پاش به شهر رسید و گفت که جارزن دروغ جار بزنه، شماها بایست بیایین شهادت بدین که چی دیدین و چی شنفتین.
خالو گفت: خب میگه ما هم همدستت بودیم سردار. نایب السلطنه هم که رو کپه ی ایناس. حرف اینا مقدمه تا ما.
گفتم: چرا خودتو باختی ننه؟ نترس. حالا کو تا این شیطون رجیم بخواد پاش به شهر برسه.
خسرو گفت: دیر بجنبیم، زودتر از ما رسیده و کار رو تموم کرده. همین حالا بایست برگردیم.
گفتم: گیرم که زودتر هم برگشتی. میخوای چکار کنی؟
گفت: میرم تو بقعه ی ولی الحکما و مال دزدی رو از زیر زمین در میارم و میبرم تحویل دربار میدم. اینطوری دیگه بهتون دزدی به من یکی نمیچسبه.
گفتم: خوشخیالی خسرو خان. تا تو بیای اونجا رو گود کنی و مال رو در بیاری و ببری دربار، این ابلیس سر رسیده و تو رو سر به زنگاه با مال دزدی گیر انداخته. حالا تو بیا و جار بزن که نه اینطور نیست و اونطوره، اونوقته که دیگه کسی قبولدار حرفت نمیشه.
خسرو پهن شد رو خاک مرده ی پشت بوم و گفت: چه خاکی به سرم بریزم دایه؟ اینم از سردار شدن ما. این نونو تو توی دومنم گذاشتی دایه. نونم نبود؟ آبم نبود؟ سردار شدنم چه کوفتی بود؟
گفتم: پاشو پاشو. باز عین این ضعیفه های ساق کلفت چادر نمازی ول شدی رو زمین و کاسه چه کنم دست گرفتی؟ بایست همین حالا، فرز، بری سراغ قشونت و راه اینا رو سد کنی و نذاری پاشون به شهر برسه. همین خالو رو بذار بشه سرکرده ی قشون، یا راهشون رو میبنده و جونشون رو میگیره، یا الافشون میکنه به اندازه ای که تو برسی شهر و بتونی مال رو از زمین بکشی بیرون. دستت به اون گنج رسید بعدش میگم بایست چکار کنی.
خالو آب دهنش رو قورت داد و گفت: این نایب خان بد کوفتیه. نمیشه به این راحتی باهاش در افتاد.
براق شدم بهش و گفتم: هنوز هیچی نشده میدون رو خالی کردی؟ اگه نمیتونی همین الان بگو تا یکی دیگه رو خسرو خان بذاره جات.
خالو دو به شک گفت: نه، خودم وامیستم. کسی بهتر از من پیدا نمیکنی تو این قشون.
بلند شدیم و یواش، اما فرز، خودمون رو از پشت بوم رسوندیم پایین و بعد هم اسبهامون رو ورداشتیم و زدیم از ده بیرون. کلی خسرو به خالو سفارش کرد و کلی هم وعده سرخرمن بهش داد از همون مال دزدی واسه بعد از برگشتنش به شهر که یهو میدون رو خالی نکنه. خالو موند که جلوی نایب در بیاد و من و خسرو و هم تازوندیم تا شهر و یکراست رفتیم تو تکیه ی ولی الحکما.
دوتایی دست به کار شدیم و شروع کردیم زمین رو درست همونجایی رو که قوزی نشونی داده بود به کندن. خاکش نرم بود و زور زیادی نمیخواست. به ساعت نکشیده بود که رسیدیم به کیسه ها. هرچی از زمین میکشیدیم بیرون تمومی نداشت. اندازه ی چندتا بار قاطر از توی قبر مال در آوردیم…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…