قسمت ۱۵۳۱

🔴اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۵۳۱ (قسمت هزار و پانصد و سی و یک)
join 👉 @niniperarin📚
دو تایی زدن زیر خنده. از اون خنده های چندش آوری که مو به تن آدم سیخ میکرد.
قوزی گفت: اون شب که آدمات داشتن قبرا رو میکندن، اگه به فکرم نرسیده بود که کسی به سرش نمیزنه بیاد تو تکیه ی ولی الحکما رو ببینه و مالی که آورده بودی رو کنار قبر اون خاک نکرده بودم، حالا این یارو سرخری که نایب السلطنه علم کرده، همه رو پیدا کرده بود و هم پیش نایب السلطنه خراب میشدی، هم دیگه مال و منالی تو کار نبود. بعدش هم همه چی رو مینداخت گردن خودت و پاش رو از این قضیه پس میکشید و پیش شاه خودشو عزیز میکرد. اون مردک پیزوری هم که میگی یه مقامی بهش رسیده بود. گاسم میگذاشتش جای تو!
خسرو با عصبانیت گفت: پدرسوخته های قرمساق. اینا خیلی وقته نقشه کشیدن. نایب السلطنه ی بی همه چیز رو بگو که چه جانمازی واسه من و برزو خان آب میکشید اون شب. بیخود نبود خودش بلند شده بود یه کاره اومده بود عمارت. خیالش راحت بوده دستم به مالی که دستور داده بدزدن نمیرسه، واسه اینکه جلوی شاه نشون بده پیگیره اومده منو مأمور کرده.
خالو گفت: حتم داشته کاری ازت نمیاد سردار!
خسرو براق شد بهش. با نگاهم تشر رفتم به جفتشون. ساکت شدن.
نایب خان که از حرف قوزی خوشش نیومده بود سگرمه هاش رفت تو هم و گفت: درسته آقامی، ولی دیگه از این حرفا نزن که اصلا خوش ندارم کسی بخواد واسه ی جای من دندون تیز کنه. مال اگه بره میشه با قدرت نایبی به دستش آورد، ولی اگه مقام بره، مال و قدرت تو کـون خره!
قوزی خنده ای کرد و گفت: خریتت به اون ننه ی چموشت رفته. هممینه که یه عمره تو اون دربار درجا زدی و موندی همین نایب پیزوری! وگرنه تا حالا شده بودی قائم مقام! مال که باشه همه چی رو میتونی بخری. از تک تک آدمای شهر تا همه ی آدمای دربار. مالی که دزدیدی خیلیه. همه اش هم طلاس. به اندازه ی دوتا قبر زمین رو گود کردم تا جا شد. با این پول میشه کل مملکت رو یه بار دیگه خرید!
نایب خان گفت: نه! اگه کل خزونه ی شاه هم خالی کرده بودیم باز بایست سر قولم بمونم با نایب السلطنه! من مال رو دست کسی نمیدم به غیر از اون. قرارمون از اول همین بوده باهاش. تو هم سهم خودت و این قوزیهایی که جمع کردی دور و برت رو میگیری. آدمای خودمم به بهونه های مختلف تخسشون میکنم سر مرزهای مملکت که جون سالم به در نبرن!
قوزی که برافروخته شده بود و نمیتونست داد بزنه، صداش رو آورد پایین و با حرص گفت: همینه که میگم شیر خر خوردی و سبک مغزی. حالیته چی داری میگی و میخوای چکار کنی؟ هان؟ کـون لق نایب السلطنه و قولت. با این ثروت تو میتونی ادعای شاهی کنی و کسی جلودارت نباشه! کل قشون شاه رو میتونی اجیر خودت کنی. کی تا حالا قولت با اون شده واجب تر از خودت و من؟
نایب خان سینه اش رو داد جلو و زل زد تو چشمای قوزی و گفت: من جای اون مال قول خواهر نایب السلطنه رو ازش گرفتم که بشه زنم. اونم قبول کرده! از اول هم بهش گفتم هیچی نمیخوام غیر از اجازه ی اینکه خواهرش بشه زن من. اونم قبول کرد و بله رو از آبجیش گرفت واسه ام!
قوزی جند لحظه ساکت زل زد به نایب و بعد یهو زد زیر خنده. اینقدر خندید که به سرفه افتاد و پهن زمین شد. خنده و سرفه اش که بند اومد گفت…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…