قسمت ۱۵۳۰

🔴اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۵۳۰ (قسمت هزار و پانصد و سی)
join 👉 @niniperarin📚
نایب با یه دست بیخ گلوی پیرمرد رو گرفت، از زمین بلندش کرد و گفت: خرفت شدی پیری، به من میگن نایب خان، اگه میخواستم همه ی اون مال رو ور میداشتم. چه حاجتی بود به این دو دوزه بازیا؟ هراسم از شاهه و نایب السلطنه، نه از توی پیزوری.
نه تا قوزی دیگه که دورتادور نشسته بودن با این کار نایب از جا بلند شدن و خیز گرفتن طرفش. نایب گردن پیرمرد رو ول کرد و گزلیکش رو از پر شالش کشید بیرون و گرفت طرف پیری و با تهدید به بقیه گفت: بتمرگین سرجاتون تا امر نکردم آدمام بریزن تو و از دم مث گوسفند سرتون رو بیخ تا بیخ ببرن.
قوزیها التفاتی به حرفش نکردن. نگاهشون به دهن پیر مرد بود و همونطور آروم میرفتن جلو و داشتن نایب رو دوره میکردن.
پیرمرد با دست به بقیه ی قوزیها اشاره کرد سر جاشون بمونن و بعد گفت: برین بیرون و اتاق رو خلوت کنین تا صدا نکردم هم کسی نیاد تو. حرف دارم با این یعنی نایب خان.
خسرو گفت: بیخود خودمونو علاف کردیم اینجا دایه. تا اینا دارن با هم بده بستون میکنن و دزدی رو میندازن گردن همدیگه و حواسشون پرته، بایست قشون رو بیاریم و از دم همه رو بکشیم به بند.
گفتم: عجله نکن دایه. تو آدمات دو برابر اینان، به بند کشیدنشون کاری نداره برات. ولی زود اگه دست به کار بشی، دیگه دستت به مالی که پی اش اومدی نمیرسه که نمیرسه.
آخرین قوزی که رفت بیرون و در رو چفت کرد، پیرمرد و نایب خیره موندن به هم و بعد از چند لحظه جفتشون نیششون واز شد.
قوزی گفت: الحق که پسر خودمی. شاه رو که خوب پیچوندی، مونده بود آدمای تو و این وردستهای من که با این تیارتی که در آوردی اینا هم گم و گیجن الان.
نایب گفت: دیروز به نایب السلطنه گفتم که همه ی اینا رو بایست خلاص کنیم که یهو دهن لقی نکنن و حرفشون جایی درز نکنه. قبول نکرد. گفت یهو این تعداد آدم گم بشن مایه ی شکه. ممکنه به گوش شاه برسه و بویی ببره. فقط نمیدونم این یارو زپرتی که نایب السلطنه سر رد گمکنی پیداش کرد و آوردش توی بازی که مال رو پیدا کنه، چطوری به این زودی ملتفت شده بود که بایست قبرا رو بکنه. البته خوب شد. به نایب السلطنه گفتم همه ی مال رو خاک کردیم تو قبرستون. وقتی ببینه این یارو خسرو کیسه ی خالی و کفن تحویلش میده، حتم میکنه که خودش مال رو دزدیده و جاش اینها رو گذاشته. اینجا دیگه طاقت نمیاره. سر یارو میره بالای دار و خلاص.
دو تایی زدن زیر خنده. از اون خنده های چندش آوری که مو به تن آدم سیخ میکرد…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…