🔴اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۵۲۶ (قسمت هزار و پانصد و بیست و شش)
join 👉 @niniperarin📚
از قیافه اش پیدا بود بدجور عصبانی شده. هیچی نگفت و با عجله رفت سوار اسبش شد و تازوند…
یه نگاهی به خسرو انداختم، اونم زل زده بود به من. گفتم: ملتفت شدی؟
گفت: بدبخت، اونم خیال میکرده حالا مال دزدی پیدا میشه، دید هیچی نصیبمون نشده. بیخود و بی جهت بهش بهتون زدم و باهاش در افتادم!
گفتم: چی میگی ننه؟ اون که بایست تازه خوشحال بشه از اینکه تو نتونستی کارت رو پیش ببری. ناراحتیش از اینه که اونم رو دست خورده. یالا دست بجنبون که حتم دارم با قوزی رو هم ریخته بودن و حالا که دیده سرش کلاه رفته داره میره پی اون بگرده.
خسرو انگاری تازه ملتفت چیزایی شده باشه گفت: راست میگی. بعید هم نیس.
بعد هم داد زد: یالا همه راه بیوفتین، میریم دنبال دزدا…
گفتم: ننه، یه کاری نکن باز دستت رو بخونه نایب خان. یکی رو بفرست ببینه کجا میرن، تو با تاخیر راه بیوفت. چندتا رو هم بذار اینجا قبرایی که بایست میکندن رو بکنن. اگه با این قول و قرارایی که به این جماعت بیرون قبرستون دادی، یهو همه با هم غیبتون بزنه، دیگه نمیشه حریف اینا شد. بعد که برگشتی هزارتا جفنگیات پشتت درآوردن و دیگه تو این شهر نمیتونی راه بری.
چندتا از آدمای خسرو رسیدن کنارش. یکیشون گفت: چی امر کردین سردار؟ میریم دنبال دزدا؟
خسرو گفت: دو سه تا رو بذارین قبرا رو بکنن و هرچی پیدا کردن بیارن تو عمارت من. بقیه رو هم راه بنداز میریم دنبال دزدا بگردیم!
یارو یه چشم محکم گفت و فرز رفت بقیه رو آماده کنه.
همینکه از قبرستون اومدیم بیرون ملت چشمشون به خسرو بود. یکی گفت: سردار، مال رو پیدا کردی و حق ما رو نداده داری میری؟ چی شد سکه هایی که قولشو دادی؟
خسرو سگرمه هاش رو کشید تو هم و گفت: ممبعد هر کی حرف یامفت بزنه میدم همینجا ببندش به فلک. هرچی باهاتون مث آدمیزاد تا میکنم و طرف شما غش میکنم، شماها بازم طلبکارین؟ مگه نمیبینین چندتا رو گذاشتم دارن میگردن؟ من که نمیتونم تا ابد اینجا بمونم تا کار اینا تموم بشه. گفتم به محض اینکه مال دزدی پیدا شد حقتون رو میدم. که هنوزم پیدا نشده.
اونی که وردست خسرو بود داد زد: دهنت رو ببند مردک. کارت به جایی رسیده که به سردار امر و نهی میکنی؟ بتمرگین همینجا، اگه چیزی پیدا شد که سهم شما مرده خورا هم داده میشه. یالا گمشین کنار راهو وا کنین. هرچی هالو هست جمع شده در این قبرستون.
خسرو نگاهی از سر رضایت به یارو انداخت، بعدش هم گفت که یه اسب به من بدن. همون یارو رو هم مأمور کرد بره دنبال نایب خان ببینه کجا میره.
ظهر گذشته بود که خبر آورد نایب از دروازه ی شرقی با آدماش رفته بیرون. ما هم با فاصله راه افتادیم دنبالشون…
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…