قسمت ۱۵۲۳

🔴اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۵۲۳ (قسمت هزار و پانصد و بیست و سه)
join 👉 @niniperarin📚
چند لحظه بعد، دعوا بر سر این بود که قبر کی باید زودتر کنده بشه!
خسرو داد زد: عجله نکنین. ما که نمیدونیم خزونه ی تاراج شده توی کدوم قبره. از دم قبرایی که کنده شده بوده و دوباره پر شده رو میکنیم و میریم جلو.
یه پیر زنی اون وسط پیدا شد و اومد جلو. گفت: آهای سردار!
خسرو بادی به غبغب انداخت و با طمئنینه گفت: چیه ننه؟
پیرزن گفت: ننه، من یه پام لب گوره. جوون که بودم شوورم مرد و هشت تا بچه ی قد و نیمقد گذاشت رو دستم. رخت شوری کردم، کلفتی کردم، نخوردم و نریدم که گشنه ام نشه و از دهن خودم گرفتم گذاشتم دهن اونا تا از آب و گل در بیان. که هر کدوم خیر سر آقاشون گذاشتن و رفتن و من پیرزن موندم تنها. حالا هم که به پیری و پیسی خوردم کاسه گدایی دست گرفتم و روزا میشینم سر گذر بلکه یه نونی داشته باشم شب که گشنه نمونم.
خسرو گفت: خب اینایی که میگی ننه چه ربطی داره به کار ما و این قبرستون؟
پیرزن چوبش رو عصای دستش کرد که قامت خمیده اش یه کم صاف تر بشه و صداش رساتر. گفت: ربطش اینه سردار که آدم اقبال که نداشته باشه هیچوقت نداره. میخوای قبر مرده های این مردم رو بکنی و بابتش یه سکه بدی دستشون. اینایی که قوه تو بازوشون دارن و هنوز لت روزگارو نخوردن و کمرشون مث من دوتا نشده. میبینی که خیلیاشون گردن کلفت کردن و اومدن که بابت مرده ی تیر و طایفه شون هم یه چیزی بگیرن. یکی با بد اقبالی دنیا میاد و تا دم مرگ و بعد از مرگ هم باهاشه. اون شوور خدابیامرز من اقبال نداشت و جوون مرگ شد، منم که موندم و این همه باهار و زمستون دیدم توفیری نداره زنده ام با مرده ی اون!
یکی از آدمای خسرو که وردستش وایساده بود گفت: چقدر آسمون ریسمون به هم میبافی ضعیفه. سردار کلی کار داره. وایسادی روضه ی گدایی براش میخونی؟ برو بشین سر گذر. دیدی جماعتی اینجا جمعن میخوای بساط گداییت رو اینجا پهن کنی؟
پیرزن گفت: خدا شاهده سردار قصدم از این حرفا گدایی نیس. فقط میخوام بدونم تکلیف یکی مث من که اون دزد خدانشناسی که خزونه ی شاه رو خالی کرده، نیومده قبر شوور من رو بکنه و همینطور گذاشته صحیح و سالم بمونه چیه؟ تو که میخوای اونایی رو نبش قبر کنی که همین دیروز اومدن یه بار کندن و پرشون کردن. پس تکلیف من این وسط چی میشه؟ چرا نبایست یه سکه گیر من محتاج بیاد تو این قیومتی که به پا شده؟ اگه شاه شهید به فکر این مردم بود نبایست تو خواب یه حکمی هم برای امثال من صادر میکرد؟ تا زندده بود که خیری ازش به ما نرسید، لااقل مرده اش یه خیری بهمون میرسوند!
اونی که وردست خسرو وایساده بود با عصبانیت داد زد: دهنت رو ببند ضعیفه ی بی چشم رو. کفر میگی؟ به شاه شهید انتساب ناروا میزنی؟ تو همه ی زندگیت رو مدیون سلطانی…
خسرو با دست اشاره کرد. یارو صداش رو آورد پایین و دهنش رو بست.
زمزمه ای افتاد میون جمعیت و کم کم اونایی که قبر مرده هاشون کنده نشده بود هم به حرف اومدن و شروع کردن به تصدیق حرفای پیرزن.
خسرو رو کرد به پیرزن و گفت: همین هم که سلطان با گشاده دستی چنین دستوری دادن از بزرگواریشونه. وگرنه جون و مال همه ی این مملکت مال شاهه و همه ی مردم رعیت دربار. خزونه ی مملکتی هم ارث پدری من نیست که بخوام حاتم بخشی کنم. ولی واسه ی اینکه خیال نکنی شاه براش پشیزی ارزش داره این مالی که قراره برای همین مملکت خرج بشه، اگه مال تاراج شده پیدا شد، یه سکه هم مال تو. دعاش رو به جون شاه بکن و فاتحه اش رو نثار شاه شهید!
بعد هم دستور داد همه از دور قبرستون دور بشن و قشونش وایسن به کندن قبرهایی که تازه پر شده بود.
یکی دو ساعتی که گذشت خبر آوردن از اونور قبرستون یکسری اومدن داخل و دارن یواشکی قبرایی که دست نخورده بود رو میکنن و دوباره پر میکنن که یه سکه رو نصیب بشن!

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…