قسمت ۱۵۲۱

🔴اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۵۲۱ (قسمت هزار و پانصد و بیست و یک)
join 👉 @niniperarin📚
مردم هم رفتن دور تا دور قبرستون بست نشستن روی زمین که ببینن خسرو میخواد دست به قبر مرده هاشون بذاره یا نه!
دم قبرستون نشونی دادم به گماشته ی خسرو و رفتم تو.
خسرو داشت همینطور بیخود گشت میزد میون قبرها و وراندازشون میکرد. منو که دید گفت: بودی اونجا دایه یا تازه رسیدی؟
گفتم: بودم.
گفت: دیدی چه پدرسوخته بازیی درآورد نایب؟ دستمون رو خونده بود. حالا من موندم و این همه چشم دور قبرستون که نگاشون به دست منه که ببینن بیل و کلنگ دست میگیرم یا نه تا بلبشویی به پا کنن. حتم دارم نایب السلطنه و شاه هم خوش ندارن با این اوضاعی که پیش اومده، یه دردسر تازه هم اضافه بشه به بیچارگیهای قبلی. این نایب پدرسوخته خوب میدونسته داره چکار میکنه. از قبل نقشه ریخته بوده و همه چی رو سنجیده بوده. حالا فقط من موندم و این قبرستونی که نمیشه دست به قبراش گذاشت و بی آبرویی بعدش پیش نایب السلطنه و شاه. این همه به سر داشتم، اینم شد قوز بالاقوز.
گفتم: اینقدر آیه ی یأس نخون ننه. درد بی درمون نیست که. هر کاری راهی داره. اینم بایست راهشو پیدا کرد.
گفت: کدوم راه دایه؟ اتفاقا درد بی درمونه این یکی. همون درد بی درمونی که نایب چو انداخته میون مردم همینه. غارت خزونه ی شاه، یعنی غارت جیب مردم! پول تو خزونه ی مملکت نباشه یعنی همه ول معطلن. مالیاتیه که از جیب همین کور و کچلا و خورد خورد از جیب حمال و رعیت ریخته اون تو تا پر شده. وقتی یه شبه بیان خزونه رو بار کنن و برن، یعنی همین یه لقمه نونی که دلاک و سلمونی و حمومی دستشون میرسید، اونم بایست دیگه نخورن تا جبران مال رفته بشه!
زیر چشمی نگاهی به خسرو انداختم. نمیدونستم خانزاده این چیزا هم حالیش هست. گیرمم که از اول حالیش بود، ولی ندیده بودم غصه ی شکم مردم رو بخوره تا حالا! عجیب بود.
گفتم: کی تا حالا نگرون شکم به کمر چسبیده ی این گدا گشنه ها شدی؟
براق شد بهم. گفت: چی خیال کردی دایه؟ قبلا من فقط خسرو خان بودم و کار و بار یه عمارت که اونم مال برزو خان بود و خلاص. نگرون بودم یا نبودم، اتفاقی نمی افتاد که نمی افتاد. اما از وقتی شدم سردار خسرو خان، حافظ مال و ناموس مردم، کسی که هفت تا جنگ رو با دزدا و گردنه گیرا پشت سر گذاشته و همه شون رو لت و پار کرده، قضیه فرق میکنه. انتظار دارن این مردم ازم!
گفتم: کدوم هفت تا جنگ؟
یه نگاهی به اینور و اونور کرد و گفت: هیس! آروم باش دایه. این چیزیه که دهن به دهن گشته. من خودمم تازه ملتفت این هفت تا شدم. به گوش نایب السلطنه رسوندن هفت تا جنگ، اونم تا گفت، من وا ندادم. گفتم بله هفت تا بوده.
گفتم: خب؟ مال و ناموس کدوم مردم رو میگی؟ همینایی که الان چشم خوابوندن پشت دیفالهای قبرستون که دست به خاک بزنی، بریزن اینجا و علیه تو و به نفع نایب خان شعار بدن؟
گفت: اینا غلط کردن. به هفت پشتشون خندیدن که بخوان بلبشو به پا کنن. اصلا مسپارم هر کی خواست شورش راه بندازه قبر مرده هاش رو پیدا کنن و بقیه رو وا میدارم برینن رو قبرشون تا حالیشون بشه خسرو خان کیه و نایب خان چه خریه.
گفتم: چرا حرف بی راه میزنی ننه؟ عوض این فکرا یه راه درست پیدا کن واسه کاری که بایست به سرانجام برسونی. خیال نکن نایب رفت که رفت. اون الان رفته توی دربار تا یه حکم بالاتر بگیره و بیاد از اینجا بندازتت بیرون. وقتت تنگه ننه.
نشست روی یکی از قبرا و گفت: نمیدونم دایه. مث خر موندم تو گل. تو بگو بایست چه کار کرد؟ راهی برام نمونده دیگه.
گفتم: از اول همینو میگفتی جای قمپوز درکردن تا بگم راه چاره چیه.
گفت: خب بگو. معطل موندی که چی؟
گفتم…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…