قسمت ۱۵۲۰

🔴اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۵۲۰ (قسمت هزار و پانصد و بیست)
join 👉 @niniperarin📚
نایب که جا خورده بود از دیدن خسرو و قشون شاهی خودش رو رسوند جلوی در قبرستون.
خسرو گفت: به فرموده ی جناب نایب السلطنه که دستور مخصوص شاه رو به من داده، از الان این قبرستون در اختیار من و قشونمه. آدمات رو وردار و برو. اضافی نباشه تو قبرستون و دور و برش. تا اطلاع ثانوی هم زیارت اهل قبور ممنوع.
نایب خان که دورادور خسرو را میشناخت و حتمی به گوشش رسیده بود که چه مأموریتی بهش سپردن گفت: خود من سر صبحی با نایب السلطنه حرف زدم. گفتم بهش که مرضی افتاده تو شهر که آبش خورش از همین قبرستونه. قبول کرد تا روشن شدن قضیهف محض جلوگیری از ازدیاد این بیماری لاعلاج قبرستون در اختیار من باشه تا تکلیف این مرض معلوم بشه. حالا تو اومدی که اینجا رو قرق کنی؟ حکمت کو؟ مهرت کو؟
خسرو گفت: حکم من خودمم و مهرمم این قشونی که پشت سرمه. حرفی داری برو پیش نایب السلطنه. قبل از رفتن هم آدمات رو جمع کن و برو که هر کی بمونه بد میبینه!
نایب خان که کارد میزدی خونش در نمی اومد شروع کرد به داد و بیداد و خواست کاری کنه که خسرو دست رو تو بره.
داد زد: هان؟ چی میخوای از این قبرستون؟ نکنه تو هم دست اندر کار بودی تو کندن قبر مرده های مردم و حالا باز برگشتی اونایی که من گفتم پر کنن رو تو دوباره خالی کنی؟ آهای مردم، بدونین که نایب خان حواسش به شما و مرده هاتون بود، ولی حالا یکی دیگه اومده که باز آرامششون رو به هم بزنه. من میرم. شماها خود دانین و این مرد
میدونی خواهر، خیلی پدرسوخته بود این نایب. حتمی حدس زده بود که لابد خسرو میخواد قبر مرده ها رو باز بکنه، قضیه رو از سر خودش وا کرد و مردم رو پیش انداخت.
ولوله ای افتاد میون جمعیتی که جمع شده بودن محض تماشا و اینکه بدونن عاقبت قبرستون و مرده هاشون چی میشه. نایب سوار اسبش شد و دستور داد که آدماش هم از قبرستون بیان بیرون. چندتا از میون جمعیت اومدن بیرون و شروع کردن به داد زدن که: نایب باید بمونه. بقیه هم به اون چندتا نگاه کردن و شروع کردن تکرار همون مزخرفات.
نایب نگاه مرموزی به خسرو انداخت. میشد رضایت رو از تو چهره اش خوند. بعد از چند دقیقه که مردم نایب نایب میکردن، نایب اشاره کرد که ساکت بشن. بعدش هم گفت: من یه عمره زندگیم رو گذاشتم واسه شماها که راحت تو این شهر برین و بیایین. خودتون دیدین که حتی وقتی پای مرده هاتون هم وسط اومد واسه ی راحتی اونا هم باز از خودم گذشتم. ولی این یارو اومده میگه به فرمون شاه اومده. روی حرف شاه نمیتونم حرف بزنم. این وظیفه ی شماست که ببینین راست میگه یا دروغ. گیرمم که راست بگه. ولی کسی حق نداره اگه پا توی این قبرستون گذاشت به مرده بی احترامی کنه. کسی حق نداره باز قبر این بی نواهایی که دستشون از دنیا کوتاه شده رو بکنه! من میرم دربار ببینم حکم شاهی داره یا نه. بقیه اش با شماست که حواستون به مرده هاتون باشه!
اینو گفت وانستاد. آدماش هم پشت سرش رفتن.
باز ولوله افتاد میون جمعیت. خسرو مونده بود میون زمین و هوا. ولی تندی خودشو جمع و جور کرد و گفت: کسی قرار نیس کاری به مرده های این قبرستون داشته باشه. من فقط اینجام به فرمون شاه. کسی هم اجازه ی ورود به قبرستون رو نداره. اونم باز به فرموده ی شاه. پس برین عقب وایسین و خودتونو قاطی نکنین که هر کسی پا توی قبرستون بذاره یا بخواد اخلال تو کار ما درست کنه، خونش پای خودشه!
قشون خسرو پر و پخش شدن دور قبرستون و خودش هم رفت تو. مردم هم رفتن دور تا دور قبرستون بست نشستن روی زمین که ببینن خسرو میخواد دست به قبر مرده هاشون بذاره یا نه!

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…