قسمت ۱۵۰۸

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۵۰۸ (قسمت هزار و پانصد و هشت)
join 👉 @niniperarin 📚
رفتم جلو ببینم چه خبر شده، که یهو دیدم انگار راستی راستی قیامت شده! نعوذ بالله انگاری اسرافیل تو صورش دمیده و مرده ها از قبراشون دراومدن! از هر سه چهارتا قبر یکیش واز شده بود و جسد یا چندتا استخون افتاده بود بیرون روی خاک و چندنفر بالای هر قبر یا داشتن تو سرشون میزدن یا مث خواب زده ها حیرون و هراسون با رنگ پریده از اینور به اونور میدویدن. هول و هراس افتاد به جونم. پیش خودم گفتم حتمی کار، کار قوزی و اون عفریته اس. ولی همچین که وارد قبرستون شدم به خودم گفتم محاله کار اون دوتا پیرِ لاجونی از کار افتاده باشه. اونا نای کندن یه قبر تازه رو به زور داشتن، یه شب تا صبح زور میزدن تا بخوان یه کفن تازه بدزدن، چه رسه به اینکه بخوان این همه جا رو بکنن!
جلوی یکی از همینایی که داشت میدوید رو گرفتم. گفتم: چه خبره اینجا؟
رنگش پریده و زرد بود و رختهاش یکی شده بود با خاک. انگار کن یکی از همین مرده ها زنده شده و داره فرار میکنه از فشار قبری که چندین سال توش محبوس بوده!
با همون حال آشفته و نفس نفس زنون گفت: مگه نمیبینی آبجی؟ قبرستون رو انگار شخم زدن و مرده هایی که کاشته بودیم تو زمین رو درآوردن!! انگار میخوان جاشون مرده ی جدید خاک کنن!
گفتم: چرا هذیون میگی مرد حسابی؟ یعنی چی مرده ی جدید خاک کنن؟ مگه مرده ی توی قبر نو و کهنه داره؟
روی پاش بند نبود. مث شاش دست پاچه عجله داشت و قصد وایسادن نداشت. همونطور که داشت میرفت گفت: من از این چیزا خبر ندارم. یکی میگه کار حیوونی چیزی بایست باشه، یکی میگه کار اجنه اس، یکی میگه کار شیطونه! من که دارم میرم زن و بچه ام رو وردارم از شهر برم بیرون چند روز! از من میشنفی تو هم وانستا. یهو دیدی بخوان این قبرا رو پر کنن، تو رو هم میگیرن میندازن توش و خاک میریزن روت! آخه قبرو که نمیشه بی مرده پر کرد. بعضیاشون جنازه نداره، یا گم شده جنازه اش، یا از اول مرده توش نبوده!
اینو گفت و دوید. نمیدونم از هول و عجله ای که داشت بود یا چیز دیگه، چند متر جلوتر پاش گرفت به سنگ یکی از قبرها و صاف افتاد توی گودالی که کنارش کنده بودن. چند لحظه خیره موندم به جایی که افتاده بود. نیومد بیرون. دویدم جلو، بالا سر قبر و توش رو نگاه کردم. دمر افتاده بود اون تو و گردنش تابیده بود و تکون نمیخورد. دو نفر بیل به دست با عجله اومدن جلو و نگاهی تو قبر انداختن.
یکیشون گفت: این یکی مرده اش داخله! زود پرش کن تا نایب نرسیده. گفته تا میرسم اگه یه سوراخ تو قبرستون باشه پوستتون رو زنده زنده میکنم!
داد زدم: چه کار میکنین؟ این یارو زنده بود. سر خورد افتاد تو قبر!
اون یکی گفت: برو خدا روزیت رو یه جا دیگه بده ضعیفه. زنده صدا میکنه. مرده نه! زنده باشه وا نمیسته روش خاک بریزیم. یه اِهنی میکنه!
این یکی گفت: برو مزاحم کارمون نشو که اگه نایب خان برسه و بگیم تو نگذاشتی کارمون رو بکنیم خودت هم میندازه تو یکی از این قبرا و خاک میریزه روت! خبر پیچیده تو شهر و همه زابرا شدن. نایب خان گفته بایست همه چی بشه مث روز اول، وگرنه هیچکی با این فضاحتی که به بار اومده تو شهر نمیمونه!
دیدم گوششون بدهکار نیست. ولشون کردم و رفتم طرف جایی که دیشب هویج رو انداخته بودن توش!

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…