قسمت ۱۵۰۳

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۵۰۳ (قسمت هزار و پانصد و سه)
join 👉 @niniperarin 📚
فخری گفت: خیال کردی ملتفت نشده بودم؟ میدونستم یه سر و سری با برزو خان داری و رو نمیکنی. لزومی نداره به خواب برزو خان برم. همین که برم جار بزنم میون مردم کفایت میکنه. نه آبرو واسه تو میمونه نه برزو خان و نه اون پسرت. تازه اگه پسر تو باشه! برزو خان که انگاری به همونم شک داره!
رفتم طرف چاه و داد زدم: خیال کردی ازت واهمه ای دارم؟ زنده که بودی چه پخی بودی که حالا بخوام از مرده ات حساب ببرم؟ این حرفای صد من یه غاز هم واسه فاطی تنبون نمیشه. میتونی و جرأت و توانش رو داری برو بگو. خیال کردی همه مث منن که صدای یه مرده ی چسان فسانی رو بشنفن و وایسن باهاش به اختلاط کردن؟ بیا بیرون ببینم چه گهی میخوای بخوری و چه کاری ازت برمیاد!!
تخته ی روی چاه رو ورداشتم و وایسادم عقب. گفتم: یالله. بیا بیرون خودی نشون بده ببینم قوه ی در افتادن با منو داری؟
نه صدایی اومد و نه فخری از چاه پرید بیرون!
داد زدم: منتظرم. جا زدی؟ کدوم گوری رفتی؟
خیره شدم به در چاه. باز خبری نشد. آروم رفتم جلو، یه پام رو گذاشتم نزدیک در چاه و با احتیاط دولا شدم که نخواد رکب بهم بزنه و یهو بکشتم پایین. ولی غیر از سیاهی چیزی نبود.
داد زدم: ترسیدی زنیکه ی چسان فسانی؟ اون موقع ها هم همین بودی. الدرم بلدرمت زیاد بود، ولی پای کار که میرسید هیچ گهی نبودی. فقط بلد بودی هی بزم راه بندازی و خود نمایی کنی…
یهو صدای خنده اش بلند شد. ولی نه از توی چاه! پشت سرم بود. داشتم قالب تهی میکردم. یادم نبود که روح میتونه هر جایی بره بی اینکه من ببینمش. آروم اومدم عقب و از چاه فاصله گرفتم.
گفت: لزومی نداره برم سِرّت رو جار بزنم میون عالم و آدم. هر کاری راهی داره.
تا اینو گفت صداش رو شناختم. فرز برگشتم. هویج وایساده بود توی اتاق. براق شدم بهش و داد زدم: حالیته چه غلطی داری میکنی؟ اونوقت تا حالا تو بودی؟ از کدوم گوری پید ات شد؟
همینطور که نیشش واز بود گفت: هر کسی یه شگردی داره واسه خودش خانوم. خیال کردی فقط شماها بلدین سر ما بدبخت بیچاره رو شیره بمالین و با یه بار تخمی که فرستادین در خونه ام، بخواین دهنم رو ببندین؟ منم پشت سر شما راه افتادم و اومدم. از دیفال پشتی عمارت اومدم تو که یهو دیدم داری میای اینور عمارت، دویدم این تو که قایم بشم و بعدش سر فرصت از کار شماها سر دربیارم که تو هم عدل اومدی تو این آلونک. توی اون اتاق قایم شدم که بعدش بزنم بیرون. ولی دیدم چه کاریه. بذار یکم سر به سرت بذارم. زدم به در اون اتاق، که بعدش این اتفاقات افتاد. حالا دیگه خیلی چیزا برام روشن شده. اون حق و حسابی بود که توی قلعه بهت گفتم، حالا سه برابر شده. تو و برزو و خسرو، هر سه تاییتون بایست سر کیسه رو شل کنین تا دهنم رو وا نکنم. بعید میدونم برزو خان بخواد توی بزمی که گفتی میخواد راه بندازه و کلی آدم بیان، آبروش بره و کسی ممبعد دیگه حسابی نکنه روش. همینطور اون سردار خسرو خان گردنه گیر!!
چندتا نفس عمیق کشیدم و به خودم مسلط شدم و گفتم: میدونی چیه هویج خانوم! دزد ناشی به کاهدون میزنه!
گفت: خیال میکنی حلیمه خاتون! دزد ناشی سلیم بیک بود نه من! حالا هم خیال نکن میتونی باز دهنمو با دوتا بار یابو ببندی. الان دیگه قضیه خیلی توفیر داره با قبل. من دیگه جایی نمیرم. توی همین عمارت میمونم!
گفتم…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…