قسمت ۱۴۹۷

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۴۹۷ (قسمت هزار و چهارصد و نود و هفت)
join 👉 @niniperarin 📚
تازه پیرزنه گفت یه روزم آخر میرم و خودم با همین دستای خودم کفن برزو خان رو میدزدم. بایست لخت و عور بمونه زیر خاک، نه با کفن!!
میدونی خواهر، تا این حرف رو زد یهو مو به تنم سیخ شد و یه هول و ولای عجیبی افتاد تو تنم. یهو به خودم گفتم نکنه راستی راستی همچین کاری بکنه! بعد هم تو نظرم مجسم شد که برزو خان مرده، صبح که میریم سر قبرش یه فاتحه بخونیم محض خدابیامرزی و نجاتش از فشار قبر، اونم با اون همه آدمی که برزو خان رو میشناختن و حتمی فرداش میومدن سر قبرش، میبینیم قبرش رو کندن و جنازه اش لخت و عور افتاده بیرون! میدونی چه حالی میشه آدم؟ آبرویی واسه ی مرده میمونه اینطور؟ خیال کن اونی که یه عمر کوچیک و بزرگ ازش حساب میبردن و دوست و دشمن زیاد داره تو این دنیا و بدخواهاش کم نیستن، یهو چشم همه شون بیوفته به جنازه ی لختش که بی حجب و ولنگار رها شده روی خاک قبرستون. انگار هرچی توهین و تحقیر و بی آبروییه نصیبش میشه. قیافه ی بدخواهاش رو میدیدم که نیششون تا بناگوش وازه و دارن با انگشت بهش اشاره میکنن و میخندن و دامن میزنن به این حقارت! هرچقدر هم که از برزو دلخور و ناراحت بوده باشم خواهر، راضی نبودم به این شکل کوچیک شدنش.
با نارحتی گفتم: به قبر آقاش و اصلا همه ی جد و آبادش خندیده زنیکه ی بی آبروی هرجایی! ایشالا کوزه ی عمر خودش و اون شوور قرمساق کفن دزدش بشکنه و آفتاب فردا رو نبینه. ایشالا جفتشون بی کفن و بی آبرو از چونه بندازن که اینطور مرده های مردم رو بی آبرو نکنن. مرده که دیگه دستش از دنیا کوتاست و راه به جایی نداره!
هویج گفت: شما چرا ناراحت میشی خانوم؟ اون میخواد از برزو خان انتقام بگیره. بعدش هم دور از جون برزو خان! ایشالا عمرش دراز باشه. اصلا از کجا معلوم که کدوم یکیشون زودتر بمیرن؟ یه حرفی حالا زد اون زنک.
گفتم: کارم به برزو خان و کس دیگه ای نیس. آخه آدم اینقدر بی شرف که چندباره یه مرده رو لخت کنه؟ یه بار لباسش رو بدزده و یه بار کفنشو؟
بد دلشوره ای افتاد به جونم. پیش خودم گفتم برزو خان نفرین و ناله پشت سرش زیاده. نکنه همین حالا بیوفته بمیره و تا ما میرسیم عمارت خاکش کرده باشن و اینا برن کفنش رو بدزدن!
راه افتادم برم سراغ خسرو که بهش بگم همین حالا بایست برگردیم عمارت.
هویج گفت: کجا خانوم؟
گفتم: برو خونه ات و چند روز هم بیرون نیا. خسرو خان رو راضی میکنم مایحتاج چند روزت رو بفرسته در خونه ات. تو هم شتر دیدی، ندیدی. اگه خسرو خان بفهمه یه کلوم از حرفایی که زدی جایی درز کرده و ملتفت بشه که دهن لقی کردی، مطمئن باش عاقبتت میشه مث همون مرده های بی کفن!
خدیج رنگش پرید. گفت: من که گفتم حرفی نمیزنم خانوم. اصلا خسرو خان هم اگه دلش خواست چیزی بده، نخواست هم فدای سرش.
اومدم بیرون و رفتم سراغ خسرو.
میدونی خواهر، این کابوسی که هویج با حرفاش برام درست کرد تا آخر عمر برزوخان باهام بود. هنوزم هست! همیشه نگرون این بودم که تا بمیره چی میشه! حتی وقتایی که توی عمارت نبودم، همه اش تو فکرم بود که اگه در نبود من اتفاقی واسه ی برزو خان بیوفته، سر و کله ی اون دوتا مرده خور کفن دزد پیدا میشه و مث لاشخور میرن بالا سر قبرش!
بعد به خودم میگفتم، اصلا از کجا معلوم؟ اون دوتا با اون سن و سالی که داشتن حتمی زودتر از برزو خان ریق رحمت رو سر میکشن.
ولی بعدش یاد حرف ننه ی خدابیامرزم می افتادم که میگفت: آدمیزاد تا وقتی از ته دلش و با تموم وجودش دنبال یه چیزیه، اینقدر عمر میکنه که عاقبت به اون خواسته اش برسه. حتی اگه قرار باشه قد نوح عمر کنه!
واسه ی همین همیشه این ترس با من بود. حتی وقتی برزو خان مرد، سه شبانه روز تموم من چشم رو هم نگذاشتم! نشسته بودم بالاسر قبرش و به هرچی پیرزن و پیرمرد اونجا بود ظنین بودم که نکنه یکی از اینا اون پیرزن باشه و بخواد بیاد قبر برزو رو بشکافه!

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…