🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۴۹۱ (قسمت هزار و چهارصد و نود و یک)
join 👉 @niniperarin 📚
بردمش طرف مطبخ و هلش دادم تو. گفتم: یالا. بنال ببینم چه خبر شده!
گفت: هیچی، دیدم مسافرن و دارن از اینجا رد میشن، قابلمه ی چاییم هم رو آتیش بود، بفرما زدم یه پیاله بخورن، تعارفم گرفت و قبول کردن. چای رو که خوردن پیرمرده گفت: اگه راه بیوفتیم الان میخوریم به شب و تاریکی. تو بیابون هم سگ و شغال هست، ما هم پیریم و لاجون. اگه اجازه بدی امشب رو همینجا سر کنیم، فردا صبح زود میریم.
دیدم پیرن و بی آزار، گفتم یه شب به جایی نمیخوره. منم که تنهام اینجا. بذارم بمونن.
گفتم بهشون نه رختخواب و بالش دارم، نه خونه ام هنوز تکمیله. ولی اگه بخواین بمونین من حرفی ندارم.
پیرزن گفت: خدا خیرت بده آبجی. ما لحاف و تشک نمیخوایم. یه جُل میندازیم زیرمون و گیوه هامون هم میذاریم زیر سرمون. همین بسه برامون. ما سالهاست که همینطور خوابیدیم و پاشدیم.
بعد هم رو کرد یه پیرمرد و گفت: هوی، میگه طوری نیس.
پیرمرد پا شد، عبای زنبوریش رو کشید روی قوزش و رفت طرف همون اتاق نیمه کاره. گفت: من اینجا میخسبم!
چند دقیقه بعدش همچین خرناسه میکشید که خیال میکردی یه عمره خوابه.
هنوز نشسته بودیم کنار آتیش. پیرزن لچکش رو کشید روی اون چشمش که کور بود و گفت: بازم چای داری آبجی؟
ریختم براش یه پیاله. گفت: تک و تنها تو این ده با این خونه ی نیمه ویرون داری چکار میکنی؟
گفتم بهش که تنها نیستم و قضیه رو براش گفتم. همینکه اسم برزو خان اومد گفت: کدوم برزو خان؟ پسر خان والا؟ همون که پسرش اسمش خسروئه؟
گفتم: هان. میشناسیش؟
سرش رو تکون داد و چاییش رو هورت کشید و گفت: خوب میشناسمش! ببینم باهاش که سر و سری پیدا نکردی؟
گفتم: سر و سِر؟ من؟ با کی؟
با اون یه چشمش خیره شد بهم و گفت: با برزو خان!
گفتم: منو چه به برزو خان؟ این حرفا چیه ننه؟
گفت: اون با همه ی زنها سر و سر داره! تو شهر و عمارتش همه اینو میدونن!
گفتم: چی میگی ننه؟ با این پیرمرد راه افتادین دوره از این شهر به اون شهر، میشینی پای حرفای لچک به سرای بیکاری که از شبشون با شوورشون میگن، حرف کم آوردن پیله کردن به برزو خان، تو هم باور کردی؟
صورتش چروکید تو هم و اون یه چشمش گشاد شد و براق شد بهم که: من پای حرف کسی نمیشینم، بقیه میشینن پای حرف من. دیدم و میدونم که میگم. خیال کردی این چشم من کجا کور شده و کی کور کرده؟
گفتم: نمیدونم.
یه نگاهی به اتاقی که قوزی درش داشت خرناسه میکشید کرد و گفت: نمیخوام این بدونه! ولی این چشم من کور شد، تاوان چیزایی که از همین برزو خان دیدم. تازه من خوش اقبال بودم. بقیه که تاوان چیزی رو که ملتفت شدن با جونشون دادن! تا حالا پنج تا زن گرفته و همه رو کشته.
گفتم: خب مگه مرض داره؟ چرا کشته؟
گفت: سر همین خسرو خانی که میگن پسرشه! ناخلفه این بچه. حرومزاده اس. وقتی میفهمه که دیر شده بوده و بچه بزرگ. واسه همین چپ افتاده با هرچی زنه. ننه ی اونو میکشه و بعدش هم هرچی زن میگیره، بعد از چند وقت شک میکنه بهشون و سرشون رو میکنه زیر آب!
از چیزایی که داشتم میشنفتم از دهن خدیج چشمام گرد شده بود. گفتم…
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…