قسمت ۱۴۵۷

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۴۵۷ (قسمت هزار و چهارصد و پنجاه و هفت)
join 👉 @niniperarin 📚
همونوقت یکی بلند گفت: یالله! اینجایی خاتون؟
میر شاه بود. اصلا انگار نه انگار که هویج اونجاست. محل سگ بهش نگذاشت و ندید گرفتش.
مستقیم رو کرد به من و گفت: خاتون، مث اینکه امر از بالا اومده که از امروز قراره دستور از شما بگیریم! اومدم ببینم کار خاصی هست که بایست انجام بدیم یا به همون روال قبل خونه ها رو تک تک بسازیم و پیش بریم؟ سِری کاری که باشه کار بهتر پیش میره، اول دیفال همه ی خونه ها رو میچینیم، بعد سقف همه رو میزنیم، بعدش هم از دم همه رو کاهگل میکنیم. خورده کاری هر خونه هم میموه واسه ی صاحب خونه. باز اگه شما چیز دیگه ای صلاح میدونین که همون کارو بکنیم.
گفتم: همین روالی که میگی خوبه، فقط حواست باشه کسی از زیر کار در نره. وقتمون تنگه. بپا با یه شاشیدن روز رو شوم نکنن وردستات. حالا هم قبل از اینکه برین سراغ بقیه ی خونه ها، بیایین خونه ی خدیج رو تموم کنین تا ظهر، بعد به روالی که گفتین پیش برین. این یکی استثناست. این یه قلم رو اول همه ی کاراش رو بکنین.
میرشاه گفت: به روی چشمم خانوم. هرچی که شما امر کنین برای ما حجته. همون کارو میکنیم. الان بقیه رو خبر میکنم بیان اینجا.
هویج با تندی گفت: بیخود. لازم نکرده. نمیخوام دیگه اینا کاری برای خونه ی من بکنن.
میرشاه یه نگاهی به هویج کرد و گفت: اینم دست دردنکنی دیروز و دیشبمونه؟ آخه ما چه هیزم تری بهت فروختیم خدیج که اینقدر گند اخلاقی میکنی با همه؟
هویج گفت: برو یه کاسه ماست بگیر بمال به سر کچلت مرتیکه. شماها خونه ی منو ساختین؟ ریدین! یه بچه ی شاشو میاوردم میگفتم سنگ و خشت بچین رو هم بعض شماها چیده بود. برین این گه کاریا رو تو خونه های خودتون بکنین. خیال کردین نمیدونم کجاتون میسوخت که اینطوری واسه من دیفال رو کج بردین بالا؟ ایشالا همین دیفال خراب شه روسرتون به حق پنج تن…
میرشاه که شده بود مث لبو گفت: میبینی خانوم؟ بیا و خوبی کن. به مرده که رو بدی به کفنش میرینه. من دیگه پامو تو این خونه نمیذارم، بقیه رو هم نمیذارم که بیان اینجا واسه ی این زنیکه کار کنن. چاک دهن نداره این ضعیفه. بزرگ و کوچیک و زن و مرد حالیش نیس.
گفتم: باشه. شماها برین مشغول شین، من خودم با خدیج حرف میزنم. ناخوشه، واسه همین زبونش تیزه. تو به دل نگیر. ظهر میام ببینم چه حد پیش رفتین. گاسم خود خان امروز بیاد یه نگاهی بندازه. کاری نکنین اوقاتش تلخ بشه.
گفت: به چشم خاتون. خیالت راحت. خان هم اگه بیاد که قدمش به چشم. منت میگذاره. خوشحالمون میکنه قدم رنجه کنه و سری به رعیت خودش بزنه….
بعد هم اجازه گرفت و فرز رفت.
هویج داد زد: به کلنگت دعا خوندم! حتم دارم تا شب میزنی یه جاییت رو ناکار میکنی. بپا مرد نری نامرد برگردی!
میرشاه دیگه رفته بود. اگه هم شنفت جوابی نداد.
گفتم: چرا اینقدر بد عنقی میکنی خدیج؟ سرتق بازی درنیار. چرا نمیذاری کارت رو پیش ببرن؟ حاکم شیراز نشده بودی که ازت پسش بگیرن که اینطور میکنی با اینا!
گفت: خوش خیالی خانوم. حتمی من یه چیزی میدونم که شما نمیدونی. اینطور با اینا حرف نزنی تا شوم سوارت شدن. الان به خاطر منم که شده خیلی تو تیر رست نمیان. ولی امون از وقتی که تنها گیرت بکشن! اونوقته که ملتفت حرفم میشی!
گفتم: بیخود ناراحتی خودتو با این حرفا توجیه نکن خدیج. هیچ غلطی نمیتونن بکنن. من میرم یه گشتی تو ده میزنم تنها، تو هم همینجا بمون یکم غیظت بخوابه. راه نیوفتی یه شری به پا کنی…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…