قسمت ۱۴۵۶

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۴۵۶ (قسمت هزار و چهارصد و پنجاه و شش)
join 👉 @niniperarin 📚
از اون تو داد زد: چه کارم داری خانوم؟ زود بگو صبرم تموم شد!!
گفتم: هیچی، خان امر کرده از امروز من فرمون بدم به این عمله ها و تو هم باشی وردستم. نمیخواد دیگه با اینا دهن به دهن بشی. خودم حواسم به کارشون هست.
تندی هنوز نرفته تو، دوید بیرون و گفت: مگه من چه خبطی کردم خانوم که خان همچین دستوری داده که صبح علی الطلوع بیاین و آدمو شاش بند کنین؟ غیر از اینه که گذاشتم پشتشون که تا سلیم بیک نیومده سفره ی کارو ورچیده باشم؟ این بود دستمزد دیروز و دیشبم که پلک رو هم نذاشتم تا اینا هوله نرن از کار؟
گفتم: والا خان حتمی یه صلاح و مصلحتی پیش خودش داده که صبح اومد همچین حرفی به من زد. من که خبر نداشتم. رو حرف خان هم نه میشه حرف زد، نه چرا آورد. فقط بایست گفت چشم. تو هم خیلی نگرون نباش. منم یه طورایی همون کاری رو میکنم که تو میخواستی بکنی، اما به یه شکل دیگه. تو هم که قرار نشده بری، جای اینکه تو وایسی داد بزنی و من نظاره کنم و غلطتت رو بگیرم، قرار شده من دستور بدم، اونها هم عمل کنن، تو هم بشی وردستم و سرک بکشی به کار و بار اینایی که دارن عملگی میکنن. تازه اینطور جونت راحته خدیج، اگه هم کم و کاستی تو این چند روز تو کار اینا باشه میوفته گردن من. کسی تو رو بازخواست نمیکنه.
پیدا بود خیلی ناراحت شده. باز لولهنگش رو ورداشت و رفت تو مستراح، یه تیکه پارچه هم که با میخ کوفته بودن جای درش رو ول کرد که اون تو پیدا نباشه. شروع کرد از همون تو، غر غر کردن که: اصلا حالا که اینطور شد به من چه! من که دیگه یه کاره پامو از این قضیه میکشم بیرون. اون سلیم بیک پدرسگ هم بره به درک. اگه آدم بود، منی که زنشم رو اینطور ول نمیکرد میون این همه مرد غریبه و بره گورستون. ایشالا که خبرش رو بیارن. درسته که زن صیغه ایش شدم، ولی مگه من آدم نیستم؟ گور باباش. میدونم کـون سوزیش از چیه که اینطور بی هوا گذاشت رفت. آخه مرد اینقدر شهوتی؟ خاک تو سرش کنن. همون شبی که قصد کرده بود و اومد ینجا که ور دل من بخوابه، از بخت گه من، طبیعت شده بودم. نذاشتم دست بهم بزنه. خدا سر شاهده اگه دروغ بگم خانوم. فرداش گذاشت رفت سراغ اون زنش!
از توی مستراح اومد بیرون. لولهنگ رو گذاشت زمین و گفت: تو بگو خانوم جون. درسته اینطور؟ گبرا و نا مسلمونا هم حالیشونه تو اون وضع نمیشه که نمیشه. ما که یعنی خیر سرمون مسلمونیم. درسته از صدقه سری همین سلیم بیک و اون شوور گور به گور شدم مال دزدی به خوردم رفته و دو رکعت نماز به کمرم نزدم، ولی مسلمون که هستم؟
گفتم: حالا خیلی به خودت فشار نیار. کاریه که شده. ناراحتی نداره. تازه الان یه بار از رو دوشت کم شده. کاری به کار اینا هم نداشته باش. وایسا همین خونه ات رو یه طوری بچشن که هر کی دید خیال کنه اومده تو خونه ی یه تازه عروس. اینطوری اون سلیم بیک هم که برگرده به چشمش میاد و بیشتر خاطرت رو میخواد. بلکه هم از صیغه دراومدی و عقد دائمت کرد. خدا رو چه دیدی؟
یه عشوه ی شتری اومد و بعدی یهو اوقاتش تلخ شد باز. گفت: خیال کردی واسه ی چی میخواستم کار رو تا اون نیومده تموم کنم؟ میدونم زودتر از یه هفته برنمیگرده. سر همین چیزایی که گفتم. ولی اون قرمدنگا که نمیدونن. تا برمیگشت و میدید کارو تموم کردم و همه ی خونه ها علم شده، براش صد کرور بیشتر می ارزید از اینکه حالا وایسم براش خونه ی خودمو بچینم و آذین ببندم. اصلا این کارا رو بکنم که چی؟ اون اگه آدم بود که ول نمیکرد بره. لابد هر ماه میخواد بزاره تا طبیعت شدم بزاره بره سراغ اون زن پدرسوخته اش.
همونوقت یکی بلند گفت: یالله! اینجایی خاتون؟
میر شاه بود…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…