قسمت ۱۴۵۲

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۴۵۲ (قسمت هزار و چهارصد و پنجاه و دو)
join 👉 @niniperarin 📚
گفت: نه اونطورایی که فکر میکنی. سر هر بنده خدایی رو که نمیتراشید. اگه میدونست کاروون یه ربطی به شاه و حکومت داره، یا باری که رو کاروونه مال تاجرای گردن کلفته اونوقت میرفت سراغشون!
گفتم: چه توفیری میکرد؟ حالا مال هر کی بود کاروون.
یه قیافه ی حق به جانبی گرفت به خودش و گفت: نه! فرق داره خانوم جون. به قول سلیم میگه این دو رقم جماعت جفتشون دزدن. مالی که پشت یابو گذاشتن از پر شال مردم کشیدن بیرون. بردن مال این دو دسته حلاله. خداییش غیر از اینم تا حالا نکرده.
گفتم: پس جیبش پر و پیمونه. دیگه اومده زیر دست خان تفنگچی شده که چی؟
سری به نشونه ی تأسف تکون داد و گفت: نه خانوم. عقل ندارن اینا. خیال کردی مالشو تلنبار میکنه؟ همینکه به گوشش میرسید قراره یه کاروون از گذر رد بشه، داداشش و آدماش رو هم خبر میکرد. آدمای اون و آدمای این، جمع که میشدن خیال کردی کم بودن. هرچی نصیبمون میشد همچین پر و پخش میشد قاطی اینا که کفاف کسی رو نمیداد. حالا کو تا یه کاروون دیگه بیاد و اینا بخوان برن سراغش. همینقدری میرسید دستمون که بخوایم شکممون رو سیر کنیم!
یه نگاهی به دور و برش کرد و بعد سرش رو آورد نزدیک و آروم گفت: بین خودمون باشه. من خیال میکنم اون داداشش، نعیم بیک، گوش سلیم رو میبرید و کلاه سرش میذاشت! چون هرچی دستشون میرسید، بیشترش رو اون میبرد. ولی بزار بریم سر خونه زندگیمون، دیگه نمیذارم سلیم بخواد اینطوری بذل و بخشش کنه! هرچی باشه زندگی خرج داره، حساب داره، کتاب داره!
گفتم: ایشالا که برمیگرده و میرین سر خونه زندگیتون. البته اگه اینطوری بشینیم اینجا و اختلاط کنیم، خیال نکنم آدمای سلیم بیک دلسوز کارشون باشن و از زیرش در نرن!
اخمهاش رو کشید تو هم و گفت: این پیزوریا غلط میکنن بخوان از زیر کار در برن. هنوز منو نشناختن. چای رو بخوریم و خستگی در کنیم میرم سراغشون پدرشون رو در میارم!
یه قلپ چایی خورد و گفت: ببینم خانوم، منظورت چی بود که گفتی ایشالا برمیگرده؟ مگه قراره بر نگرده؟
گفتم: من که غیبگو نیستم خدیج. منظورم این بود که ایشالا به سلومتی برمیگرده و همه چیز میوفته رو روال. ولی اینطوری که اون با عجله رفته، حتمی کار واجبی بوده. اومدیم و رفت سراغ اون زنش که میگی و اونم نگذاشت حالا حالا بیاد. یا رفته باشه سر وقت داداشش و مشغول یه کاروون دیگه شده باشن. اگه اینطور باشه که بعید میدونم دو سه روزه برگرده!
رفت تو فکر و نشست سر جاش. ساکت شد. هیچی نگفتم. خیره شد به آتیش و چند دقیقه ای حرفی نزد.
گفتم: گیرمم که اینطور باشه. نکنه یه وقت وا بدی جلوی اینا! به هر حال دیر یا زود برمیگرده سلیم بیک. اگه اینا ملتفت این قضیه بشن دیگه حرفت رو نمیخونن. تو که نمیدونی اون راستی راستی کی برمیگرده. پس تا وقت هست و اینا ملتفت دیرکردن و زود کردن سلیم بیک نشدن، بایست میخت رو بکوبی و توی همین سه چهار روزه تا میتونی ازشون کار بکشی و خسته شون کنی. وگرنه چهار روز بشه پنج روز و اینا ببینن خبری از سلیم نشد، شروع میکنن ساز مخالف کوک کردن و دیگه حرفت در رو نداره پیششون. ولی خسته که باشن حساب روزا هم از دستشون در میره، عادت هم میکنن به فرمون دادنت.
همینطور که تو فکر بود نگام کرد و گفت: قربون دهنت. راست میگی…
همونوقت یکی از مردها اومد توی خونه و گفت: کجایی هویج خانوم؟ دوتا جوال خاک برات خالی میکنم، فردا که تیر و تخته های اون تیکه سقف اتاق که سوراخ شده رو درست کردن اینا رو میریزیم رو پشت بوم. مابقیش رو هم از همین خاک و خلهای اینجا میریزیم که…
هویج پا شد از جاش و با توپ پر رفت جلو و گفت: چرا قرم قرم میکنین؟ نفس از کـون میکشین؟ گفتم همه تون جمع شین اینجا رو تموم کنین بعد برین سراغ خونه ی بعدی. برو به اون الدنگها بگو دوره ی درکـون وازی تموم شده. همه جمع میشن خونه به خونه کار رو تموم میکنن و میرن جلو. وگرنه از سگ کمترم بزارم سلیم بیک که برگشت دیگه آب و نونتون رو بده. یالا همکش جلدی برو به بقیه بگو بیان اینجا کار رو تموم کنن. والا سلیم بیک دلرحمه. من جای اون بودم یه سنگ یه منی میبستم به تخماتون که نتونین یه جا بشینین، اونوقت صبح تا شب از اینور میدویدین به اونور و سه تای همین یابو کار میکردین. کار کن نیستین شماها. یالا بدو بگو بیان. تا نباشد چوب تر، فرمان نبرن گاب و خر!!!

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…