🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۴۴۹ (قسمت هزار و چهارصد و چهل و نه)
join 👉 @niniperarin 📚
هویج خانوم هنوز داشت بابت آغل و کرتونه ای که بایست علم میکردن داد میزد سر مردها که سر و کله ی جواد پیدا شد و شروع کرد پیغوم خان رو جار زدن.
اونایی که مشغول بودن دست از کار کشیدن و مبهوت چهار چشمی زل زدن به جواد و گوش تیز کردن که ببینن دارن درست میشنفن یا نه!
خود هویج هم ساکت شد و وایساد سر جاش. همه اونایی که مشغول بودن اومدن جمع شدن دور جواد. منم رفتم جلو. جواد منو نشون داد و گفت: قرار شده تا سلیم بیک هم برمیگرده، این حلیمه خاتون هم به نیابت از خان وایسه بغل دست خدیجه که نایب سلیم بیکه که شماها رو معرفی کرده. خلاصه که ممبعد حرف اینا یعنی حرف خان و سلیم بیک! کسی حرفی نداره؟
مردها شروع کردن تو گوش هم پچ پچ کردن. خدیجه یه نگاهی به من کرد و بعد بلند گفت: وقتی سلیم بیک گفته، دیگه کدوم خری میخواد رو حرفش حرف بزنه؟ غلط میکنه!
کسی چیزی نگفت. جواد که از همه چی مطمئن شد، سر اسبش رو کج کرد و رفت. هویج که نیشش واز بود یه نگاهی به من انداخت و گفت: خانوم جون، شما هم اگه میخوای بری برو. خودم از پس این مفت خورا ور میام!
گفتم: کاری جایی ندارم. خان سپرده اینجا باشم.
مردها داشتن چپ چپ به من و هویج نگاه میکردن. یواش بهش گفتم: اینا نمیخوان برن سر کارشون؟
هویج رو کرد بهشون و داد زد: چرا مث خر که به صاحابش نگاه میکنه زل زدین به من؟ یالا. مگه نشنفتین سلیم بیک چی گفته؟ برین مشغول شین و هوله نرین که اگه کار زمین بمونه راپورت همه تون رو میدم به سلیم بیک!
یکیشون خواست بیاد جلو که بغل دستیش دستش رو گرفت و بهش حالی کرد که حرفی نزنه. پیدا بود منو خودی نمیدونن و میخوان جلوم حرفی نزنن که به گوش خان برسه. یارو مچش رو از تو دست اون یکی کشید بیرون و گفت: خوب دوره و زمونه ای شده برات خدیج! عیدت اونجا بود و نوروزت اینجا! خیلی هم دور ور ندار. چند روز دیگه سلیم بیک که بیاد باز برمیگردی سر خونه ی اول. بالاخره میخوای که دیفال طویله ات بالا بره؟
هویج که شیر شده بود، انگار داره با نوکرش حرف میزنه با یه لحن بدی گفت: همکش وایسا سر کارت زپرتی. اصلا حالا که اینطور شد بایست وایسی چاه مستراح خونه ام رو بکنی. وگرنه….
اونی که دست یارو رو گرفته بود که نیاد جلو رو کرد به همون مردک و گفت: مگه بهت نمیگم دهن به دهن این نزار نوری؟ همه میدونن این و سلیم بیک….
حرفش رو خورد. دوباره گفت: شر واسه خودتو ما درست نکن. دو سه روز دندون سر جیگر بذار تا تموم بشه!
نوری نگاه بدی به هویج کرد و یه تف انداخت رو زمین و راهشو کشید و رفت.
هویج داد زد: یالا، هری… زود برین مشغول شین که بایست همه ی خونه ها رو ساخته باشین تا دو سه روز دیگه!!!
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…