قسمت ۱۳۴۴

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۴۴۴ (قسمت هزار و چهارصد و چهل و چهار)
join 👉 @niniperarin 📚
گفت: وا! خانوم چه حرفا میزنی. اونجا وسط بیابون یا اینجا توی ده فرقی نمیکنه. تا سلیم بیک نگه که کسی آب هم نمیخوره!
تیز شدم تو دهنشن. گفتم: یعنی سلیم بیک شماها رو از دهاتای اینور و اونور صدا نکرد بیایین؟
صداش رو آورد پایین و گفت: بین خودمون باشه، گفته به کسی نگین، منم نگفتم. شمام حرفت نباشه. گفت بگین سیل زار و زندگیمون رو برده، اینجا هم خونه بگیرین هم زمین. گفت خان این ده آدم دست و دلوازیه! آبادش میکنین بعد هم میشه مال خودتون. هرچی هم خان گفت شماها بگین چشم، من بعدش خودم همه چی رو راست و ریس میکنم! فقط نه نیارین تو کار. من که نبودم تو اون مجلسی که با خان گذاشتن، وگرنه منم نه نمیگفتم.
گفتم: که اینطور! پس سلیم بیک راست میگفت!
گفت: چی رو راست میگفت؟ راستی کجا گذاشته رفته؟ پیداش نیس!
یکی از مردایی که داشت حمالی میکرد اونجا داد زد: هویج، بیا ببینم میخوای پی دیفال اتاقت از کجا باشه، بعدا سر نگیری به جونمون….
گفتم: پاشو داره صدات میکنه. منم بایست برم به کارام برسم!
گفت: اگه کمک خواستی بگو خانوم. میتونم تو مطبخت برات شوم و ناهار درست کنم.
یارو باز داد زد: هویج خانوم….
گفتم: راستی، واسه ی رنگ موهاته که هویج صدات میکنن اینا؟
یهو چشاش گرد شد و رنگ به رنگ شد. گفت: انگار گوشات تا به تا میشنفه خانوم! اگه کسی هویج صدام کنه به همین خاک قسم یا بار هویج حواله اش میکنم!
گفتم: وا! خب اینا چپ و راست دارن هویج صدات میکنن!
گفت: اسمم خدیجه اس! بهم میگن خدیج! ننه شون هویج رو….. لااله الی الله…
گفتم: حرص نخور. برو تا پی رو جابجا نگذاشتن تنگ بشه اتاقت.
پا شد و با داد و بیداد راه افتاد.
یارو که صداش کرده بود وایساد یه چیزایی بهش گفت و فرستادش تو خونه ای که قرار بود خونه اش باشه و بعد اومد طرف من.
پا شدم که راه بیوفتم. صدام کرد: خانوم…
وایسادم. اومد جلو و کلاه نمدیش رو از سر کچلش ورداشت و گفت: از قلعه ی خان تشریف آوردین خانوم؟
گفتم: گیرم که اومده باشم. حرفت چیه؟
گفت: قصد بی ادبی ندارم خانوم. هویج گفت زن خان اومده سرک بکشه! نمیدونم چی گفته، چی نگفته بهتون. فقط خواستم بدونین این زن عقل درست و حسابی نداره. اراجیف و چرت و پرت زیاد میگه. نصف بیشتر حرفاش خیالاته. خواستم بدونین اگه چیزی گفته یا حرف نامربوطی زده از بی عقلیشه. تا جایی که میدونم و شنفتم از اینور و اونور شوور بدبختش هم جرأت نمیکرده اینو تو خونه تنها بزاره، واسه ی همین مث دم خر همیشه آویزون شوورش بوده هرجا میرفتن. آخرش هم اونجوری که من شنفتم، همین زنیکه با بی عقلیش باعث میشه اون بدبخت بمیره!
گفتم: چطور؟
گفت: والا نمیدونم. هر کسی یه چیزی میگه. ولی هر کی دورادور خبر داره میگه باعث و بانی مرگ شوورش این زنک کم عقل بوده. خواستم بدونین که به حرفش اعتباری نیس.
گفتم: به هر حال چیزی که به من نگفت. همه اش گله و شکایت داشت از بنایی خونه اش. شما هم هر طور باب میلشه خونه اش رو بسازین که حرص نخوره اینقدر.
گفت: چشم خانوم…
خداحافظی کردم و فرز برگشتم قلعه…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…