قسمت ۱۴۳۸

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۴۳۸ (قسمت هزار و چهارصد و سی و هشت)
join 👉 @niniperarin 📚
سلیم بیک که به اته پته افتاده بود گفت: سر جدم دروغ میگه خان. بشیر دزد نیس. از بس واسه مردم کار خیر کرد و هرچی درآورد داد دست فقیر فقرا، اسمش رو گذاشتن نعیم، بعدش هم که آدم زیاد اومد زیر دستش، شد نعیم بیک. دزد کدومه؟ معلوم نیس این کلفتتون چند روز گم و گور شده بوده رفته کجاها سرک کشیده و چی بهش گفتن که حالا یه کاره اومده تک و طایفه و پشت ما رو دزد کرده.
میدونی خواهر، اصلا از روز اولی که این سلیم بیک رو دیدم خوشم نمی اومد ازش. یه حالی رفتار میکرد انگار کار خان مونده زمین که این بیاد بلندش کنه و غیر از اونم کسی از پسش ور نمیاد. ولی همه ی اینا به یه طرف، آدم همچین که دفعه ی اول یکی رو میبینه یا خوشش میاد ازش یا نه. سلیم بیک از اون دسته آدمایی بود که یه چیز مرموزی تو خودش داشت همیشه، که آدم ازش بدش میومد. انگاری بی ذاتی از تو چشماش پیدا بود. دو دوزه باز بود و زیر و رو میکشید. نعیم بیک رو هم که دیدم همچین حالی بهم دست داد. وقتی هم ملتفت شدم که اینا داداشن بیخود و بیجهت نسبت به سلیم بیک کینه گرفتم. انگاری همه اش تو نظرم بود که کاری که نعیم بیک با صالح بیک کرد رو یه روزی این سلیم بیک سر خان میاره. البته هر بلایی سر بزرو میومد حقش بود، ولی اگه اتفاقی می افتاد، غیر از برزو خان، خسرو هم دورادور بی نصیب نمیموند این وسط و نمیخواستم همچین اتفاقی بیوفته. اگه چو می افتاد که برزو خان جلوی دسته ی دزدا کم آورده و اومدن ولایتش رو غارت کردن، دیگه نه این ولایت ولایت بشو بود و نه عایداتش نصیب خسرو میشد. حالا خودم به جهنم. ولی اگه دست سلیم بیک رو میشد و برزو حالیش میشد که حق با منه و تک و طایفه ی اینا دزدن، هم زودتر گذاشتن و رفتن من یادش میرفت، هم پیش خودش میگفت همچین بد هم نشد که رفتم و این خبرا رو واسه اش آوردم و ملتفتش کردم که میون آدماش نخاله هم هست.
برزو خان گفت: خودش به چشم خودش دیده و با گوشهای خودش شنفته که نعیم بیک دزده.
بادی به غبغب انداختم و گفتم: اصلا اینا نارو زدن تو خونشونه خان! همین داداش، نعیم بیک، از آدمای خودش شنفتم که خیانت کرده به بزرگشون که اسمش صالح بیک بوده و سرکرده ی دزدا، سر همین اسمش شده نعیم بیک، نه واسه ی چیزای دیگه. دزد که به دزد بزنه، شاه دزده. اینم که داداش اون. خدا به خیر کنه!
سلیم بیک که کارد میزدی خونش در نمی اومد گفت: هر چی دندون سر جیگر میذارم و هیچی نمیگم جلوی خان، باز روت رو زیاد میکنی؟ گه خورده هر بی پدری این حرفو زده، تو هم روش…
برزو خان داد زد: بسه دیگه سلیم بیک. ببر زبونتو تا خودم نبریدمش.
سلیم بیک با چشماش که حالا انگار خون ازش میچکید خیره موند به من. از تو نگاهش انتقام رو میخوندم.
گفتم: میدونی برزو خان چرا این داداشش رو پیدا نکرده؟ چون اصلا پی اون نرفته. حتمی خودش هم میخواد کم از اون نداشته باشه، داره آدمای خودش رو جمع و جور میکنه. بعید نیس همین امروز و فردا یه دسته آدم بریزن تو ده و بگن آدمای سلیم بیکن و اومدن رو دست نعیم بیک و آدماش بلند بشن. اگه تا حالا پاتوق نکرده باشن بیرون ده که سر به زنگاه حمله کنن اینجا….
سلیم بیک دیگه طاقت نیاورد، یه عربده کشید و دوید طرف من…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…