قسمت ۱۴۳۷

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۴۳۷ (قسمت هزار و چهارصد و سی و هفت)
join 👉 @niniperarin 📚
همون وقت، یکی از توی حیاط داد زد: برزو خان، سلیم بیک برگشته…
برزو داد زد: بفرستش بیاد بالا!
گفتم: برزو خان، میخواین من برم نمونم پای حرفتون؟ یهو بخوای چیزی بهش بگی که…
دوید تو حرفم: نه بمون.
سلیم بیک رسید دم در اتاق. چشمش که به من افتاد نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و بعد از خان اجازه ی ورود خواست. اجازه داد. اومد تو.
همینطور که چپ چپ به من نگاه میکرد گفت: شنفتم که این حلیمه برگشته دم در. کلفتی که سر خود باشه به درد نمیخوره خان. از اول هم گفتم. ولی خب نمیدونم چه اصراری داشتین به برگشتش! باز جای شکرش باقیه که سر و کله اش پیدا شد!
براق شدم بهش. گفتم: نونم رو تو میدی یا آبم رو؟ چه کاره ای که به خان امر و نهی هم میکنی؟ چند روزه رفتی پی من بگردی، دستت رو به تخمت گرفتی و برگشتی، حالا میگی جای شکرش باقیه؟ سگ در خونه ی صاحبش شیره، اونورترش از ترس میرینه!
سلیم بیک که سرخ شده بود گفت: اگه خان اینجا نبود…
برزو سگرمه هاش رو کشید تو هم و صداش رو برد بالا: بسه دیگه! حیا نمیکنین جلوی من ایستادین با هم بده بستون میکنین؟ بگو ببینم کجا بودی سلیم بیک؟ اگه حلیمه برنگشته بود باز که تو دست خالی بودی! کو داداشت و آدماش و اون الدرم بلدرمهایی که کردی؟
سلیم بیک گفت: روم سیاهه برزو خان. چی بگم والا…
برزو داد زد: راستش رو بگو، وگرنه کلاهت رو ازت میگیرم میدم یکی دیگه…
سلیم بیک که ترسیده بود گفت: والا خان. به سبیل مبارک قسم رفتم پی داداشم. هرچی سراغ گرفتم گفتن چند روزه کسی خبر نداره ازش. هرجایی که میشناختم و خیال میکردم رفته باشه، رفتم. ولی بی فایده بود. نه خودش رو پیدا کردم نه آدماش رو. معلوم نیس اینبار کجا گذاشته رفته…
برزو گفت: کارش چیه این داداشت. نعیم بیک بود اسمش دیگه؟
گفت: بله خان. نوکر شماست. تفنگچی داره. اجیر کاروونها میشه و با آدماش کاروون رد میکنن که گیر دزد نیوفتن. حتمی اینبار راه کاروون طولانی بوده، رفتن همراشون تا مقصد. پیش میاد از این چیزا گه گداری!
گفتم: اگه خودشون کاروون رو غارت نکرده باشن و بزنن به چاک!
سلیم بیک براق شد بهم. گفت: چرا هذیون میگی ضعیفه؟ حرمت خان رو نگه میدارم که هیچی بهت نمیگم. اگه جای دیگه بود حتم داشته باش تا حالا…
برزو گفت: چندتا نعیم بیک داریم که تفنگچی داشته باشه؟
سلیم بیک گفت: والا چه عرض کنم خان؟ من که خبر ندارم. داداش من ولی داره.
گفتم: ببینم، اسم داداشت بشیر دزده نبوده بعد شده نعیم بیک؟ اسم خودت چی بوده که حالا صدات میکنن سلیم بیک؟
رنگ از رخ سلیم بیک پرید. چشماش گرد شد. برزو گفت: چی میگه این حلیمه؟
سلیم بیک که به اته پته افتاده بود گفت…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…