🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۴۳۶ (قسمت هزار و چهارصد و سی و شش)
join 👉 @niniperarin 📚
گفت: من چه میدونم. مگه تو چندتا نعیم بیک میشناسی که از من میپرسی کدومشون؟
گفتم: یه نعیم بیک میشناسم.
صاف نشست. گوشهاش رو تیز کرد. گفت: تو نعیم بیک میشناسی؟ از کجا میشناسی؟
گفتم: همین یارو که تو جعده طرف شد با کولیا و مانس شاهین رو زد با تیر، صداش میکردن نعیم بیک.
گفت: خب؟ یهو صدتا نعیم بیک باشه تو این مملکت. از کجا معلوم داداش سلیم بیک باشه؟ تو هم یهو خیالات میزنه به سرت همه چی رو میخوای بدوزی به هم که یه ارتباطی پیدا کنی بینشون.
گفتم: والا واسه ی من که توفیری نداره در نهایت. ولی شاید واسه ی شما داشته باشه!
صورتش رو جمع کرد تو هم و گفت: چطور؟
گفتم: این نعیم بیک که چندتایی همراش بودن و آدماش کم هم نبودن علی الظاهر و همه هم تفنگ به دست و جای دیگه پاتوق کرده بودن اونطوری که ملتفت شدم، کارش بستن راه کاروونا بود. دیده بود اینا کولین، بیخیالشون شده بود، ولی همینکه صدای منو شنفتن از خدا خواسته وایسادن و درگیر شدن.
باز خیره نگام کرد و گفت: خب؟ گیرم که اینطور هم باشه که میگی. چه دخلی به ما داره؟
گفتم: خب اگه اون داداش سلیم بیک باشه که حتم دارم هست، چون نعیم بیکی دیگه تا چند فرسخی اینجا نیست که اونطور که سلیم بیک گفته آدم داشته باشه و به چم و خم جعده ها و بیابونا و دشتها وارد باشه، یعنی اینکه بعید نیست سلیم بیک باهاشون همدستی کنه و بزارن خوب که اینجا رو آباد کردین و مردم جمع شدن تو ده، بیان همه چی رو غارت کنن و زحمت شما رو بقیه رو هم بار کنن و برن. بعدش هم سلیم بیک بشینه به ریشتون بخنده. شما که اونقدری تفنگچی نداری اینجا مث عمارت، که بتونی جلوشون در بیای. میدزدن و میبرن یه جایی وسط کوهها که قشون هم بکشین دیگه نتونین پیداشون کنین!
برزو خان یه فکری کرد و یه دستی به ریشش کشید و گفت: اگه این نعیم بیک که میگی دزد بود، پس چطور گذاشت تو سه تا اسب ورداری و بیای؟ دزد که از مال مفت نمیگذره. سه تا اسب که محاله، دزد جماعت خودتم لخت میکرد و بعد ولت میکرد!
گفتم: از تو بعیده برزو خان این حرف. اونا به بهونه ی من کولیا رو غارت کردن. به منم امون دادن که زود در برم از اونجا. همینکه دیدم کارشون بالا گرفت، وسط کارزار، وقتی که حواسشون نبود، اسبهای پشت گاری رو وا کردم و زدم به چاک. نمیدونم ملتفت شدن یا نه، اگه هم میشدن اونقدری آدم نداشتن که بیوفتن دنبالم. نه کولیا نه دزدا.
برزو پا شد، یه دستی به ریشش کشید و گفت: چه شکلی بود این نعیم بیک؟
گفتم: همین سلیم بیک رو در نظر بگیر، بی ریش، با یه سبیل از بناگوش در رفته!
باز میخوای نشونی بدم راست جعده رو بگیری بری برسی به اونجا خودت پرس و جو کنی ببینی نعیم بیک کیه و چکاره اس!
همون وقت، یکی از توی حیاط داد زد: برزو خان، سلیم بیک برگشته…
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…