قسمت ۱۴۲۴

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۴۲۴ (قسمت هزار و چهارصد و بیست و چهار)
join 👉 @niniperarin 📚
صالح بیک داد زد: چه وقت سین جیم کردنه ولی الله؟ کلی راه از اونور دشت کوفتیم اومدیم تا اینجا که رد کاروون رو گم نکنیم. نجنبیم و آفتاب بزنه دیگه ما رو میبینن و نمیشه رفت طرفشون. گمونم تفنگچی هم دارن!
ولی الله چند لحظه ای چیزی نگفت. بعدش داد زد: ببینم، آفتاب کی در میاد؟
صالح بیک یه نگاهی به یارو انداخت و گفت: جوابشو بده. بپا بی ربط نگی!!
یارو داد زد: وقتی سلطون از تو مستراح در بیاد!!
ولی الله داد زد: وایسین تا جمع کنیم و بیاییم.
تازه ملتفت شدم این یه رمزی بوده میون خودشون که خودی رو از ناخودی بشناسن.
صالح بیک رو کرد به چندتایی که دور و برش بودن و گفت: تا برسن اینجا، بقیه هم دوره شون کردن و از پشت و بغلشون در میان. تفنگاتون پر باشه، چشماتون رو هم بدرونین که خوب ببینین. تا نگفتم و لازم نشده کسی تیر نمیندازه. ملتفت شدین؟
خودش هم چشماش رو گشاد کرد و زل زد تو تاریکی. صدای پای اسبهای دار و دسته ی نعیم بیک میومد که داشتن نزدیک میشدن. سپیده هم داشت میزد. چند متری ما که رسیدن و میشد با چشم دیدشون ولی الله که انگار بو برده بود یه خبراییه دستش رو آورد بالا و داد زد: وایسین….
همه شون ایستادن. ولی الله سرش رو هی اینور و اونور کرد بلکه بتونه بهتر ببینه. داد زد: پینه دوز، چه خبره؟ چندتایی اومدین؟ یکی دوتا کفایت میکرد واسه خبر کردن ما. چه خبره؟ نکنه…
یکی دیگه داد زد: بی ربط گفته باشی، پدر پدرسوخته ات رو در میارم. بیا جلو ببینم.
صداش رو شناختم. نعیم بیک بود. آروم کنار صالح بیک گفتم: خودشه. نعیم بیکه!
صالح بیک گفت: زیادی جوش نزن نعیم بیک، شیرت میخشکه! آدمات گرفتارن پیش من. یه خورده حسابی داریم اومدم صاف کنم.
دار و دسته ی اونطرفیا افتادن به تکاپو. صالح بیک داد زد: خیال بیخود به سرتون نزنه که از همه طرف دوره شدین. بخواین در برین، زنده نمیمونین. وایسا همینجا مرد و مردونه حسابمون رو با هم صاف کنیم.
ولی الله گفت: دروغ میگه نعیم بیک. داره چاخان میکنه!
صالح بیک داد زد: آهاااای، پشت سریا، اینوریا و اونوریا، یه تیر بندازین تو هوا….
چند لحظه بعد صدای تیر از همه طرف پیچید تو دشت.
صالح بیک گفت: دوست داری در بری هم برو، اگه باور نداری!
نعیم بیک گفت: من اهل در رفتن نیستم. مث تو هم نامرد نیستم که گرو کشی و کنم و با خدعه بخوام دام پهن کنم. مرد و مردونه وامیستم تو روت هر کی هستی.
صالح بیک زد زیر خنده. گفت: کی دم از مردونگی میزنه! آوازه ی نامردیت پیچیده همه جا نعیم بیک. بیا جلو ببینم صورتتو. چرا قایم شدی تو تاریکی؟
نعیم بیک اومد جلو و خواست چیزی بگه که یهو صالح بیک…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…