قسمت ۱۴۱۷

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۴۱۷ (قسمت هزار و چهارصد و هفده)
join 👉 @niniperarin 📚
گفتم: ببینم، مگه دشت بیرون شهر قرق تو نیست؟
چشماش رو تنگ کرد و گفت: نه یکیش، که همه ی دشتها و کوههای بیرون شهر قرق منه. چطور؟
سری تکون دادم و گفتم: پس این چه قرقیه که غیر خودت همه دارن توش دزدی میکنن و گردنه گیری؟
براق شد بهم و گفت: اومدی نسازی ضعیفه از همین اول کلومت! کدوم حروم لقمه ی حرومی، جرأت کرده تو قرق من گردنه گیری کنه؟ اگه همچین چیزی بود که آنی به گوش من میرسید! اصلا کسی نه جسارت همچین کاری رو نداره نه آدمشو! من قشونم راه بیوفته تو دشت از قشون قزاقخونه بیشتره! جنسی که از کاروونها تاراج میکنم اینقدری هست که بازار این شهر کفافش رو نمیده! میبرم شهرای اطراف میذارم به حراج. تا چند فرسخی اینجا کسی جرأت نداره قشون راه بندازه تو دشت. گردنه گیرای شهرهای بعدی میان اینجا به التماس که چندتا یکی، بزارم یه کاروون رد بشه که نون اونا آجر نشه. اونوقت تو اومدی بغل گوش من میگی کاروونای منو تو قرق خود من میزنن؟
گفتم: لابد خبرکشهات یا خامت کردن یا خواب که ملتفت نشدی تا حالا. حرفی رو دارم میزنم که خودم با چشم خودم دیدم. اصلا خیال کردی واسه ی چی اومدم اینجا صالح بیک؟ تو همین دشتی که میگی مال توئه، دزد زده به من و تک و طایفه ام، مَردمون رو کشتن و مالمون رو بردن! واسه ی همینم اومدم اینجا پیش تو که حق من و خودت رو از اونا بگیری!
رنگش یهو شد مث لبو پخته و رگ گردنش زد بیرون. گفت: مردتون رو کشتن؟
با سر گفتم آره. گفت: کشتن تو قاموس ما نیس. گه خورده هر حروم لقمه ای بوده. راهزنی واسه خودش قاعده قانون داره. مال رو میبری چون کارت اینه، ولی آدم کشی حکمش فرق داره. هیچ پدرسوخته ای حق نداره کسی که مالش رو داده، خونش رو هم بریزه. مال حق توئه، جون حق خدا، حق خدا رو که نمیشه دزدید!! بگو بینم، کاروونتون چندتا بود؟ چندتا اسب و شتر و قاطر داشتین؟ بارشون چی بود؟ ملتفت نشدین دزدا کیا بودن؟
آهی کشیدم و گفتم: ای باباف دلت خوشه صالح بیک. کاروون کجا بود؟ من بودم و یه ایل کولی که داشتیم میرفتیم پی بدبختیمون تو یه شهر دیگه دنبال یه لقمه نون. همش یه گاری داشتیم و چندتا قاطر و کلهم روی هم رفته ده-یازده تا نبودیم. مردمون رو کشتن، بز و قاطرها و گاریمون رو ورداشتن و زدن به چاک. اسم سردسته شون نعیم بیک بود!
صالح بیک تا اینو شنفت بیشتر عصبانی شد. داد زد: ما واسه خودمون قاموس داریم. کسی حق نداره ایلیاتی و کولی رو غارت کنه. ما فقط به کاروون میزنیم، اونم اگه مال داشته باشن و بزرگ باشه. کاروون کوچیک و ایلیاتی آزاده که از دشت رد بشه. این نعیم بیک هر خری هست از ما نیست. اومده تو غرق ما گَنده دزدی…
بعد هم داد زد: صمصام….
صمصام دوید توی کلبه.
صالح بیک گفت…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…