قسمت ۱۴۰۲

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۴۰۲ (قسمت هزار و چهارصد و دو)
join 👉 @niniperarin 📚
حلیمه قندون رو گذاشت جلوم و گفت: آره! شاید عاقبتم تو این جزامخونه رو نگفت، ولی خیلی چیزای دیگه رو برام روشن کرد!
شاباجی گفت: مثلا چی گفت که تو ازش بی خبر بودی؟
حلیمه یه آهی کشید و گفت: خیلی چیزا بود که ازش بی خبر بودم. ولی برام مهم نبود. اون چیزی که بهم گفت و داغ و کبابم کرد این بود که گفت برزو چشمش پی یه دختری بوده که قصد کرده پیداش کنه!
تا این حرف رو زد فکرم تندی رفت طرف مرضیه که تازگی فراریش داده بودم. ولی هیچی نگفتم به شیوا.
گفتم: مطمئنی؟ چشم برزو دنبال خیلیا بوده، حتمی واسه ی قدیمه اینی که میگی.
شیوا سرش رو از گاری کرد بیرون و یه نگاهی به آسمون انداخت و بعد دوباره دقیق شد به کف دست من. گفت: حتم دارم شوورت زاده ی برج عقربه و خودت هم حَمَل! اون داره دنبال اسد میگرده. یه شیر جوون و غرون که به تازگی پیشش بوده و حالا با چموشی از دستش در رفته!
گفتم: خب؟ میخواد چکار کنه حالا؟
گفت: هیچی. حتمی پیداش میکنه اگه جلوش در نیای!
گفتم: مطمئنی شیوا؟ تو کف دست منو میخونی یا برزو خان رو؟ از کجا معلوم اشتباه نکنی و برزو افتاده باشه پی من نه اون دختره؟
یه پوسخندی زد و گفت: گاسم خواسته یه تیر و دو نشون کنه. گفته راه میوفتم هر کدوم رو پیدا کردم فبها!
گفتم: آخه عاقبت پیدا کردن من خیلی توفیر داره با پیدا کردن مرضیه. اونو پیدا کنه عروسی به پاست و منو پیدا کنه، مجلس ختمم رو راه میندازه!
گفت: نترس. عمرت زیاده تو. حتی بیشتر از برزو خان. ولی یه کارایی کردی توی قدیم که تا حساب پس ندی براشون از این دنیا نمیری.
اینو که گفت خواهر لرزه افتاد به تنم. گفتم: چه حسابی؟ منظورت چیه؟ چه بلایی قراره به سرم بیاد؟
گفت: من کف بینم، نه حسابرس روز جزا. اون چیزی که الان میبینم یه عذابه، حالا چی هست رو دیگه خدا میدونه. ولی تقدیر و پیشونی نوشت هرکسی ممکنه عوض بشه. سیبی که به هوا میندازی، هزار چرخ میخوره تا برسه زمین. یهو یه کاری بکنی، خواسته یا ناخواسته، خودش باعث میشه تقدیرت عوض بشه. یهو دیدی اصلا برعکس شد و عمر با عزت پیدا کردی؟ ولی چیزی که الان میبینم و میدونم اینه که شوورت از نبودت همچین ناراضی هم نیس. دستش وازه الان و راحت تر میتونه به مقصودش برسه!
گفتم: نمیزارم به این راحتی آب خوش از گلوش پایین بره و تو نبودم هر غلطی خواست بکنه. خانه که باشه. به چپ بچه ام. من از همینجا برمیگردم. زندگیش رو زهر میکنم.
داد زدم: آهای مانس شاهین وایسا همیجا…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…