قسمت ۱۳۸۴

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۳۸۴ (قسمت هزار و سیصد و هشتاد و چهار)
join 👉 @niniperarin 📚
توی اتاق که رسیدیم دیدم که پریچهر نشسته لب تخت. سرش خم بود و هنوز داشت واسه ی خودش ساز میزد. رفتم جلوتر. دست از ساز کشید و سرش رو بالا کرد و نگاهش رو گردوند طرف من و پیشکار.
یکه خوردم اول. توفیر کرده بود با اون وقتی که بیدار شده بود. اشکش گونه هاش رو خیس کرده بود و صورتش جا افتاده تر و مسن تر شده بود انگار.
گفتم: خانوم، اختلافی پیش اومده بین من و پیشکار که گره اش به دست شما واز میشه! اگه عنایت کنین و کمک، دل این بنده ی خدا هم یه دل میشه و میره سر کار و زندگیش!
نگاه معنی داری به من و پیشکار کرد وگفت: مفتاح الفتوح کس دیگه ایه، نه منی که خودم سرتا پا گره ام و گرفتار!
پیشکار گفت: هر قفلی کلیدی داره و کلید این قفل هم شمایین خانوم. حکایت ما رو گوش کنین، بلکه استاد راضی بشه با رأی شما و دلش یه دل!
اصرار کردیم، قبول کرد. شروع کردم براش از سیر تا پیاز قضایا رو گفتن. اون هم میشنید و گهگاه خنده ی ریزی نقش میبست روی لبهاش و گاهی هم اشکی از گوشه ی چشمش میلرزید و روون میشد روی گونه اش.
قضیه رو که تمام و کمال تعریف کردم گفتم: حالا قضاوت و جواب با شماست خانوم.
زل زده بود به جفتمون. به نظرم میرسید انگار شکسته تر از قبل شده و حتی بین اون خرمن سیاه موهاش چند تاری سفید شده.
آهی کشید و گفت: منظورت از جواب یعنی انتخاب؟ میون کسی که چهل سال مراقبم بوده و کسی که چهل روزه راز چهل ساله رو فهمیده؟
سرم رو انداختم پایین.
رو کرد به پیشکار و گفت: تو که مزدت رو گرفتی از ارباب بابت خدمتی که کردی توی این سالها. نگرفتی؟
خوشحال شدم از حرفش. میدونستم که اینقدر فهمیده هست که ملتفت باشه بین من و پیشکار تفاوت از زمین تا آسمونه. محال بود جواب رد نده به کسی که نتونسته به رازش پی ببره.
پیشکار سرش رو به حالت تعظیم خم کرد و گفت: چرا گرفتم. تموم و کمال مزد کاری که توی این سالها کردم رو گرفتم پیش پیش. ولی اون مزد کارم بوده. بحث دلی که گرفتار شده توفیر داره با کاری که تعهد بوده. دلم تعهدی نداده بوده که عاشق نشه و شیدایی پیشه نکنه! این جداست و اون جدا!
پریچهر نگاهش رو گردوند طرف من و گفت…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…