قسمت ۱۳۸۳

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۳۸۳ (قسمت هزار و سیصد و هشتاد و سه)
join 👉 @niniperarin 📚
تازه فهمیدم که ای دل غافل! تنها نیستم توی این کشاکش، رقیب دیرینه ای هست که حالا توی روم ایستاده!
گفتم: نه حرفت حرفه و نه دلت دل بوده، که اگه بود و دلباخته بودی تو این همه سال، راه عاشقی یادگرفته بودی و پی برده بودی به رازش و خیلی زودتر چشم وا کرده بود این حوری خفته!
درمونده نگاهم کرد و گفت: شاید رازش یکی باشه استاد، ولی راهش جداست. هرکسی به راه و طریقت خودش عاشقی میکنه. من هر کاری که از دستم برمیومد و بلد بودم کردم که خانوم رو بیدار کنم و هوشیار.
با حرص گفتم: نکردی پیشکار. نکردی. بیخود مدعی نباش. اگر کرده بودی که وقتی من رسیدم خواب نبود! حالا هم بیخود خودت رو گرفتار نکن بیشتر. دینت رو ادا کردی به ارباب، آزادی. بزار و برو!
سگرمه هاش رو کشید تو هم و گفت: وقتی میگم همه کاری کردم، یعنی کردم. اگر من نبودم کی شما رو پیدا میکرد و می آورد اینجا و راه و چاه بهش نشون میداد که بتونی پی ببری به سِرّ مگویی که ارباب گفته بود در گوش خانوم؟ کی ارباب رو غسل و کفن میکرد وقتی نشسته بود کنار تخت خانوم و جون داده بود؟ ارباب ادامه ی راه رو سپرد دست من، استاد محمد. من هم گنج رو داشتم و هم نقشه ی گنج رو، ولی دستم بهش نمیرسید، یه چیزی کم بود این وسط تا برسم بهش، اون یه چیز هم شما بودی استاد. کارت تمومه و مزدت هم سر جا. همونطوری که قولش رو داده بودم. کالسکه حاضره، مابقی مزدت رو بگیر و برو!
یقه اش رو چسبیدم. گفتم: اون مزد واسه ی وقتی بود که صاحب مجلس من نبودم! یکماه زجر کشیدم و بیقراری، هر روزش بیشتر از یکسالی که تو زجر بکشی تو این سالها! حالا دیگه من عمله ی کسی نیستم و مزد بگیر. خودم اربابم و صاحب مجلس، اون زنی هم که تو اتاق نشسته مزد منه برای این راهی که رفتم! اگه تو و ارباب دل دادین بهش، من دل و جون دادم براش. ممد تنبکی توی این راه شد استاد محمد! حالا هم کوتاه بیا نیستم. اگه سر جنگ داری تا بجنگیم!
خیره نگام کرد. پوسخندی زد و گفت: نه استاد! منو چه به کار جنگ؟ راه بهتری بلدم! لزومی به دعوا و مرافعه نیست.
عصبانی گفتم: هرچی که هست قبول. زود بگو.
گفت: میریم پیش خانوم و قضیه رو بهش میگیم. انتخاب با خودش!
کمی تأمل کردم. بد نمیگفت. به هر حال پریچهری که میشناختم اونقدر دانا بود که بین من و اون، صلاحش رو تشخیص بده و انتخاب کنه. هر چی که بود، این معما به دست من و سازم حل شده بود و اون رو نجات داده بود بعد از چهل سال گرفتاری توی خواب! اگه من نبودم هنوز گرفتار بود توی اون برزخ خواب آلوده ی چهل ساله!
گفتم: قبول. هرچی که خانوم بگه. اونی که باید بره بی حرف و حدیث راهش رو میکشه و از این منزل میره واسه ی همیشه.
پیشکار سری به نشونه ی تعظیم خم کرد و با دست به در اشاره کرد و گفت: بفرمایین استاد محمد!
رفتم داخل و اون هم پشت سرم اومد. توی اتاق که رسیدیم دیدم که….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…