قسمت ۱۳۷۹

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۳۷۹ (قسمت هزار و سیصد و هفتاد و نه)
join 👉 @niniperarin 📚
لبخندی زد و گفت: امیدوارم که کفایت کنه. امشب که تموم بشه، معلوم میشه!
ولی حالا منی که از دل آینه پا گذاشته بودم توی این حیاط میدونستم کفایت نمیکنه! که اگه کرده بود حالا من اینجا نبودم! باید میپرسیدم ازش. چه چیزی بیشتر از عشق میتونست باشه که من ملتفتش نمیشدم؟
صداش کردم. برگشت. خیره شد تو چشمام. خواستم بپرسم ولی زبونم نمیگشت تو دهن. انگار بر دهنم قفلی زده بودند که حرفی از اونچه میدونستم به زبونم نیاد! چند لحظه خیره نگام کرد. نپرسید برای چی صداش کردم. انگار خودش میدونست!
سازش رو دست گرفت و شروع کرد به نواختن و خوند: راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست، آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست…
متوجه ی چیزی که میخوند نمیشدم. گفتم: واضح بگو پری، چرا همه اش توی لفافه؟
خندید و ادامه داد: فرصت شمر طریقه رندی که این نشان، چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست…
پیشکار پیداش شد. اومد جلو و گفت: ارباب، تشریف نمیارین؟ منتظر شمان مهمونها!
سری تکون دادم و گفتم: برو، ما هم میاییم.
تعظیم کرد و رفت.
رو کردم به پریچهر و گفتم: وقت نیست. باید بریم توی مجلس. اونچه که باید بدونم رو بهم بگو.
گفت: فرصت زیاده. باشه برای بعد، مفصل اختلاط میکنیم!
تموم طول مجلس رو داشتم فکر میکردم و عقلم به جایی قد نمیداد. بزم که تموم شد راهنماییش کردم به اتاقی که گفته بودم آماده کنن برای امشب.
پیدا بود خسته است. گفتم: تا من با مهمونها خداحافظی میکنم تو برو کمی استراحت کن. من دیرتر میام.
قبول کرد. تا همه بیان و تبریک آخر رو بگن و برن، یکی دو ساعتی طول کشید. توی اتاق که رفتم دیدم روی تختی که تورهای سفید گفته بودم دورتادورش بکشن دراز کشیده. رفتم جلو و از پشت تور نگاهش کردم. انگار خیلی وقت بود که خوابیده بود. آروم صداش کردم. جوابی نداد. دلم نیومد بیدارش کنم. یک ساعتی نشستم و زل زدم بهش. مثل یه بچه ی معصوم بود توی خواب.
بیدارش نکردم. رفتم توی اتاق خودم و راجع به حرفایی که با هم زده بودیم فکر کردم. ولی عقلم به جایی قد نمیداد.
صبح اول وقت رفتم سراغش. هنوز همونطور خواب بود. انگار که هیچ تکونی نخورده باشه از دیشب. حتی لحاف روی تخت هم به هم نریخته بود.
آروم صداش کردم. جواب نداد.
بلندتر و بلندتر صداش کردم. چندین بار. ولی تکون نخورد از جاش…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…