قسمت ۱۳۷۸

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۳۷۸ (قسمت هزار و سیصد و هفتاد و هشت)
join 👉 @niniperarin 📚
از پله ها رفتم پایین. من رو دید ولی به زدن ساز ادامه داد. کنارش که رسیدم گفت: امروز روز آخره ارباب!
گفتم: هنوز سر سنگینی؟ ارباب برای دیگرونه، تو که حالا جزو دیگرون نیستی.
لبخندی زد، سازش رو گذاشت کنار صندلی و گفت: از روی عادته، شایدم از خجالت.
گفتم: شرم و حیا هم جا داره، واسه ی این مورد جاش نیست. اربابی من تموم شده واسه ی تو پریچهرم. راحت باش با من.
سرش رو زیر انداخت، شاید باز از خجالت!
گفتم: آره، روز آخره واسه سور و سات جماعت، برای ما که تازه اول کاره پری جان.
بلند شد، سازش رو برداشت و شروع کرد به قدم زدن. همراهش راه افتادم. گفت: بعضی وقتها اول و آخر به هم میرسه آقا.
گفتم: ملتفت منظورت نیستم دلربا.
گفت: مثل همون راز سازم که گفتین. خیلی وقتها اول و آخرش یکیه!
گفتم: راز سازت، راز دلم بود. عشق شاید اولی داشته باشه، ولی آخر نداره، اقلکاً برای من. نکنه برای تو هنوز شروع نشده به آخر رسیده؟ قولت که یادت نرفته پریچهر؟
خندید. گفت: نه! نه قولم یادم رفته نه عشقم شروع نشده به انتها رسیده!
گفتم: واضح بگو که دلم رو آشوب کردی! بیتابم کردی. نکنه سر این رشته فقط توی قلب منه و اون سرش هنوز گره نخورده به دلت؟ عشق یکسره…
ایستاد، برگشت خیره شد تو چشمام. شوری که همیشه توی اون چشمها بود حالا جاش رو داد بود به یه حزنی که دلم رو به آتیش میکشید.
گفت: اگه یکسره بود که من هفت شبانه روز نمیموندم توی این بزم و هفت شبانه روز رخت عروسی تن نمیکردم و بشینم کنار شما بالای مجلس.
گفتم: پس چی؟ حرفت چیه که الان خواستی بیام اینجا و این حرفها رو بزنی؟
آهی کشید و گفت: فقط خواستم مطمئن بشم که رازم رو تموم و کمال فهمیدین آقا!
گفتم: مگه اشتباه جوابت رو دادم که همچین شبهه ای پیدا کردی؟
گفت: جوابی که به زبون دادین درست بود. ولی مابقیش رو خودتون باید بدونین نه من. به زبون نیست، به دله، که اونم غیر از شما هیچکی نمیتونه بهش واقف بشه.
گفتم: من که خودمو عاشق سینه چاکت میدونم. دلمم همینو میگه. کفایت میکنه؟
لبخندی زد و گفت: امیدوارم که کفایت کنه. امشب که تموم بشه، معلوم میشه!

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…