قسمت ۱۳۷۴

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۳۷۴ (قسمت هزار و سیصد و هفتاد و چهار)
join 👉 @niniperarin 📚
خودم که برگشتم توی اتاق سر از پا نمیشناختم از خوشحالی. صدای سازش هنوز توی گوشم بود و حرفایی که بهش زده بودم و نمیدونم چطور و از کجا به فکرم رسیده بود هنوز با خودم زمزمه میکردم. به فردا فکر میکردم و بزمی که اینبار فقط محض خاطر خودم و خودش قرار بود به پا بشه.
صدای سازش باز بلند شد از دور. حتمی داشت توی اتاقش ساز میزد و به من و عشقم فکر میکرد، همونطور که من به اون.
آروم گرفتم. گوشم رو سپردم به نوای ساز و رفتم دراز کشیدم روی فرش وسط اتاق. یه چیزای محوی نقش بست جلوی چشمام و هرچی صدای ساز نزدیکتر میشد، تصویر جلوی چشمم هم شفاف تر میشد. نگاهم افتاد به سقف! واضح خودم رو دیدم که خوابیدم کف اتاق و دارم ساز میزنم.
یکی در زد. دست از ساز کشیدم. گفتم: بله؟
پیشکار وارد شد. گفت: شومتون سرد میشه استاد محمد. امر کردین بزارم توی اتاقی که خانوم خوابیده. بعید میدونم شما هم اون نقاشی رو اینجا پیدا کنین. اگر بود حتمی تا حالا پیدا شده بود.
بلند شدم. گفتم: هرچی که بایست ملتفت میشدم رو شدم. دیگه نیازی به نقاشی نیست!
با تعجب گفت: چی رو ملتفت شدین استاد؟
ساز رو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون. پیشکار هم پشت سرم اومد. گفتم: اتاق خانوم رو خلوت کن. نمیخوام چیز اضافه ای باشه اونجا. خودت هم بیرون بایست.
با شک و شبهه نگاهی بهم انداخت و بعد سر خم کرد و گفت: هرچی که شما امر کنین استاد.
بیرون که رفت، ساز پریچهر رو دست گرفتم. نشستم همونجایی که ارباب قبلا مینشسته بود. حالا میفهمیدم ارباب اینجا چکار میکرده!
مینشسته و ساعتها با عشق سوزانی که داشته زل میزده به پریچهر و حتمی باهاش حرف هم میزده، بلکه رازی که بهش گفته بود کارساز بشه و باز اون چشمهاش رو باز کنه و رنگ بده به عشقی که حالا رنگ پریده شده بود.
ولی ارباب اشتباه میکرد. حرف تنها کاری ازش نمی اومد. بایست عشقش رو میگذاشت پشت ساز و نوای عشق رو سر میداد تا کارگر بیوفته. این همه سال پریچهر بهش وقت داده بود تا سازی که بلد نبود رو یادبگیره و نوایی که اون میخواد رو بزنه تا از این خواب چهل ساله بیدارش کنه!
نشستم جای ارباب و چشمهام رو بستم و عشقش به پریچهر رو که حالا افتاده بود توی قلب من رو قلیان دادم و شروع کردم به نواختن.
با تموم عشق نوای عشق رو نواختم به گوش پریچهر. هرلحظه منتظر بودم که بلند بشه و چشمهاش رو باز کنه و حرفی بزنه.
ولی…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…