قسمت ۱۳۷۳

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۳۷۳ (قسمت هزار و سیصد و هفتاد و سه)
join 👉 @niniperarin 📚
گفتم: ارباب تویی که همه رو واداشتی بی دستور ازت فرمون ببرن، نه من که خودم گوش به فرمون توام. ساز بی کسی کوک کرده بودی و حالا عیون شد این منم که بایست نوای بینوایی سر دهم. میبینی؟ تموم این جماعت رو به رقص وا داشتی، حتی خود من. همه ی اینها فقط از اون رازی که گفتی برمیاد و بس. راز تو و سازت، راز منه! راز همه ی این جماعتی که اینجا حیرون شدن و پا برهنه و سرگردون اینقدر دور خودشون چرخ زدن تا برسن به اونچه که شاید قبلا رسیده بودن! درست عین خود من!
پریچهر گفت: خودت رو بزار زیر پا ارباب، خجالت نکش. رازم رو بگو و بزم رو تموم کن.
گفتم: سِرّ هر کسی رو بایست در گوشش خودش گفت تا حرمتش به جا بمونه! میگم بهت که از فردا شب بزم رو شروع کنیم تازه، نه تموم! قولت که یادت نرفته؟
گفت: نه سر حرفم هستم اگه حدست درست باشه!
گیسهای مشکیش رو از روی گوشش کنار زد. نشستم کنارش و صورتم رو نزدیک بردم و آروم در گوشش گفتم: عشق! درسته؟
خیره شد تو چشمام و لبخندی نشست روی لبهاش. سازش رو دست گرفت و همینطور که میزد، خوند: یار ما عشق است و هر کس در جهان یاری گزید، کز الست این عشق بی‌ما و شما مست آمدست!
صداش بیشتر از سازش دل و جان آدم رو میبرد.
دستش رو از روی ساز برداشت و گفت: الوعده وفا. بله ارباب محمد!
مبهوت نگاش کردم. قلبم داشت می ایستاد از خوشحالی. باورم نمیشد! همه چیز ختم به خیر شده بود.
داد زدم و پیشکار رو صدا کردم. گفتم: به همه ی مهمونها اعلام کن از فردا هفت شب و هفت روز همه دعوتن همینجا به رقص و پایکوبی!
پیشکار گفت: بگم به چه مناسبت ارباب؟
گفتم: بگو عروسی اربابه. مزین کنن با حضورشون مجلس رو که بزم اصلی از فرداست!
پیشکار هلهله ای سرداد و رفت روی بالاترین جای حیاط ایستاد و خبر رو داد به جمعیت. همه شروع کردن به هلهله و تک تک اومدن پیشم و تبریک گفتن.
پریچهر هم گفتم بمونه توی منزل و پیشکار اتاقی براش آماده کنه.
خودم که برگشتم توی اتاق….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…