قسمت ۱۳۷۱

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۳۷۱ (قسمت هزار و سیصد و هفتاد و یک)
join 👉 @niniperarin 📚
خندید، اجازه ی مرخصی خواست و رفت. خنده اش آتش زد به دلم و موند جلوی چشمم تا فرداشب.
تموم شب رو چشم رو هم نگذاشتم. همه ی فکرم این بود که چه کاری بود کردم؟ آخه از کجا بفهمم رازش چیه؟ من که سر رشته ای نداشتم از ساز تا حالا غیر از شنفتن. اصلا بعید نیست که دستم انداخته باشه! خواسته باشه جواب رد بده، ولی نه مستقیم. هرچی میگفتم میتونست حاشا کنه و بگه این نبود، باختی!
بعد که یاد چشماش و خنده اش می افتادم همه ی این شکها ازم دور میشد. باز دل میباختم و از اینکه بهم بگه بله تو پوست خودم نمیگنجیدم و هزارتا خیال میبافتم در کنار اون. نقاشی بزم اون شب رو گذاشته بودم جلوم. من روی تخت بودم و پریچهر گوشه ی مجلس زل زده بود به من. تو خیالم از جاش بلند میشد و میومد جلوی تختی که نشسته بودم و همون حرفها رو باز بهش میزدم و اینبار اون، جای گذاشتن شرط مینشست کنارم روی تخت، قدحی پر میکردم و میدادم دستش و به سلامتی اینکه تا ابد کنار هم باشیم مینوشیدیم!
غروب که شد پیشکار در اتاق رو زد. گفت: همه ی مهمانها اومدن ارباب، غیر از رقاصه ها و نوازنده که امر کرده بودین امشب مرخصن. همه منتظر شروع بزمن.
گفتم: اون زنی که دیشب صداش کردی اومد کنار تختم، اون چی؟
گفت: پریچهر رو میفرمایین؟ نه هنوز نیومده. تا شما تشریف بیارین حتمی اون هم رسیده! جسارتا ارباب، بی ساز و آواز و رقاصه ها مجلس سوت و کوره، رونقی نداره. حوصله ی مهمانها نمیکشه، میخواین بفرستم دنبالشون که…
گفتم: کاری به این کارها نداشته باش. عیش و نوششون هر شب به راه بوده، اسب پیشکشی رو که دندون نمیشمرن.
خم شد و گفت: هر طور شما امر کنین ارباب. تشریف نمیارین؟
گفتم: برو هر وقت پریچهر اومد منو صدا کن.
خم شد و رفت بیرون. پا شدم، عطری به ریشم زدم و ردای زربفتم رو پوشیدم. خواستم وانمود کنم مثل هر شبم و اتفاقی نیوفتاده. ولی نمیشد. هراس داشتم از اینکه نیاد! خواستم ردا رو در بیارم، چفت در رو بندازم و بشینم توی اتاق تا امشب هم بگذره که پیشکار در رو زد و وارد شد.
شتابزده گفت: اومدش ارباب.
نفس عمیقی کشیدم و تندی از اتاق رفتم بیرون. توی حیاط که رسیدم دل توی دلم نبود.
چشمم که بهش افتاد بیشتر عاشقش شدم. مثل هر شب نبود. پیرهن گلدار یاسی تنش بود و موهاش رو بافته بود پشتش. سازی دست گرفته بود و نشسته بود روی تخت، درست همونجایی که دیشب نشسته بودم.
من که وارد شدم دستش لغزید روی سیمهای تار و شروع کرد. مبهوتش شدم…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…