قسمت ۱۳۶۹

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۳۶۹ (قسمت هزار و سیصد و شصت و نه)
join 👉 @niniperarin 📚
گفتم: دیر کردی امشب. داشت از رونق می افتاد مجلس. بشین.
گفت: رونق مجلس شمایین ارباب، نه من. این تخت هم مخصوص بزرگونه و بالای مجلس. به مذاق منی که همیشه از پایین نگاه کرده ام جور نیس. پیشکارتون گفتن امری دارین خدمت رسیدم.
گفتم: جایی که تو باشی توی این بزم برای من بالاست، وگرنه مابقی همه بهونه است. بشین حرف دارم.
نگاهی به دور و بر انداخت. رد نگاهش رو دنبال کردم. دیدم مابقی زنها و رقاصه ها همه به اون چشم دوختند. معذب بود. ولی نشست سر تخت. بالا نیومد.
گفتم: چند وقتیه که این مجالس رو بهونه کرده ام محض خاطر تو. حتمی خودت هم میدونی. نگو نه، که اگه نمیدونستی این همه شب نمی اومدی و بشینی و وقتی که نگاهت میکنم ببینم که نگاهم میکنی! نمیدونم از کجا اومدی. ولی از هرجا و هر طور که اومدی، خوش اومدی.
گفت: دوستی دعوت کرد، اومدم. گفت ساز هم هست. اومدم که ببینم و بشنوم!
گفتم: یعنی محض خاطر ساز و آواز اومدی؟
چیزی نگفت و سرش رو زیر انداخت.
گفتم: ولی چشمت به ساز نبود، به من بود!
گفت: ساز نیاز به چشم نداره، گوش باشه و جان، کفایت میکنه. چشم پی نوای ساز میره.
سر در نمی آوردم از حرفش. گفتم: صدات کردم که بگم دیگه میخوام این مجالس رو ختم کنم، دوست دارم ولی که ختم به خیر باشه!
گفت: شما صاحب اختیار بزمتونین. هر وقت بخواین شروع میکنین و هر وقت هم صلاح بدونین تموم. به من چه ارتباطی داره ارباب؟
گفتم: باعث این مجالس تو نبودی، ولی شدی ادامه اش. میخوام ختم این بزم هم تو باشی. ملتفت حرفم هستی؟
میدونستم حرفم رو خوب فهمیده، ولی به رو نیاورد. انکار کرد. گفت: نه ارباب.
گفتم: دلم گره خورده به چشمات. میخوام بمونی، که اگه بمونی بی داریه و دمبک و ساز و رقاص، مابقی عمرم بزمی به پاست توی این خونه. که همین الانش هم خونه کردی توی دلم.
رنگ به رنگ شد. گفت: الان چی میخواین بگم من؟
گفتم: میخوام بهم بگی آره یا نه که بدونم جواب این دل لامذهب رو چی بایست بدم!
پا شد از جاش و گفت….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…