قسمت ۱۳۶۷

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۳۶۷ (قسمت هزار و سیصد و شصت و هفت)
join 👉 @niniperarin 📚
استاد محمد توی سقف شروع کرد به نواختن. نوای بینوایی سر داده بود و آهنگی میزد که تا اون روز نشنیده بودم.
خیره موندم بهش. دستم بی اختیار روی تار میرفت و برمیگشت. بعد احساس کردم که جای من و اون عوض شده! من توی آینه بودم و استاد محمد حالا روی زمین کف اتاق دراز کشیده بود و داشت با چشمان بسته مینواخت! دست نگه داشتم و ساز رو گذاشتم کنار. ولی استاد محمد همچنان دستش به ساز بود و نوای سازش دل میبرد.
از جا بلند شدم. انگار توی یه لحظه همه چیز عوض شد! صدا از بیرون می آمد، از پشت در! به بالای سرم نگاه کردم، به سقف. خبری از آینه نبود. خواستم برم دنبال نوایی که میشنفتم از پشت در. توی طاقچه یه آینه ی سنگی بود با قاب طلایی. نگاهم افتاد توی آینه. جا خوردم!
تصویر توی آینه آشنا بود ولی نه استاد محمد بود و نه ممد تنبکی که میشناختم. دستار زردوزی به سر داشتم و سبیل تا بناگوش دررفته و ریش تنک، با رختهای ابریشمی. قبلا خود توی آینه ام را دیده بودمش. زل زدم به چشمام توی آینه و بعد درست سر تا پام را ورانداز کردم.
یادم اومد! توی اون نقاشی بزم، روبروی پریچهر اونطرف مجلس نشسته بود و نگاهش به پریچهر بود!
رفتم و در اتاق رو باز کردم. نوای ساز عوض شد با باز کردن در. یک نفر در هیأت پیشکار ایستاده بود پشت در، ولی خود پیشکار نبود. دالونها مثل قبل سیاه و تاریک نبود.
پیشکار گفت: ارباب، طبق فرمایشتون مجلس راه افتاده، دعوتیها همه آمدند و مطربها هم مشغولند و بزم به پاست. فقط مانده تا شما شرفیاب شوید، که بی حضورتان نه گرمی داره و نه صفا.
گفتم: استاد نقاش چی؟ امر کرده بودم که با اسباب و اثاثیه ی کامل بیاید اینبار.
گفت: آمده. بساط را هم پهن کرده و قلمی بر کاغذ هم کشیده. شما که بروید توی بزم حتمی نقاشی استاد هم تکمیل میشه.
راه افتادم. پیشکار هم پشت سرم اومد.
رفتیم توی حیاط. جمعیت کیفشون کوک بود و بزمشون گرم و قدح هاشون پر.
همینکه من وارد شدم، آنها که نشسته بودند پا شدند. با دست اشاره کردم که بنشینند و راحت باشند. چندتایی هم داشتند وسط حیاط با گیس آشفته کرشمه می آمدند. نگاهی به دور و بر انداختم. تختی که بایست مینشستم رو شناختم. پیشکار جلوتر از من دوید و دستی به مخدع روی تخت کشید.
همینطور که میرفتم طرف تخت، فقط با نگاهم داشتم دنبال پریچهر میگشتم…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…