🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۳۶۶ (قسمت هزار و سیصد و شصت و شش)
join 👉 @niniperarin 📚
اینقدر ساز زدم که خسته شدم و همونجا روی تشکچه دراز کشیدم که یهو دیدم روی سقف رو سرتاسر یه پارچه ی سفید کشیدن و طوری چسبوندنش که تا دقیق نمیشدی ملتفتش نمیشدی.
پا شدم رفتم در اتاق رو باز کردم، داد زدم و پیشکار رو صدا کردم. چند دقیقه ی بعد پیداش شد.
گفت: چی شده استاد؟ پیداش کردین؟
گفتم: این پارچه چیه چسبیده به سقف؟
گفت: نمیدونم! از وقتی من اجازه ی ورود به این اتاق رو پیدا کردم، این بوده.
گفتم یه نردبون بیاره. آورد گذاشت سینه ی دیفال، یه چاقو دادم دستش و فرستادمش بالا. گفتم از کنج سقف پارچه رو پاره کنه. گوشه ی پارچه که ول شد، ماتش برد.
گفتم: چیه زیرش؟ نقاشی رو پیدا کردیم؟
دستش رو انداخت گوشه ی پارچه رو گرفت و محکم کشید و کندش از روی سقف. اول دیدم نقش قالی روی سقفه و بعد که بیشتر پارچه کنده شد و سقف نمایون، خودم رو دیدم که خیره شدم به خودم!
همه ی سقف یه تیکه آینه بود! حتم کردم نقاشی گم شده مخفیه زیر اون جاهایی که هنوز پارچه اش کنده نشده. تیکه به تیکه نردبون رو جابجا کردیم و پارچه رو کندیم. خبری از تقاشی نبود. همه ی سقف آینه بود!
نا امید، پیشکار رو فرستادم بیرون. نشستم و زل زدم به سقف. یه کورسوی امیدی تو دلم روشن شده بود. تا حالا خیال میکردیم چیز دیگه ای توی این اتاق نیست غیر از اونچه به چشم میاد، اما حالا پرده از راز سقف برداشته شده بود و این خودش جای امیدواری داشت.
پا شدم و شروع کردم وجب به وجب دیفالها رو دست کشیدن. بعید نبود توی اونها هم چیزی باشه که به چشم نیومده باشه و ما ازش بی خبر باشیم.
تا غروب همه جا رو وارسی کردم. ولی چیزی پیدا نشد که نشد. پیشکار اومد و گفت: همونطور که امر کردین شوم حاضره توی اتاق خانوم.
گفتم: بمونه به وقتش میام!
فتیله ی چراغها رو بالا کشید و رفت. دراز کشیدم و خیره شدم به سقف. هرچی روی زمین بود حالا رفته بود توی آسمون! فرشهای ابریشم، تشکچی کنار اتاق، حتی خود من و سازم که گذاشته بودم کنار دیفال!
همونطور درازکش، دستم رو دراز کردم و سازم رو برداشتم و شروع کردم به زدن. تا حالا هر چیزی رو پیدا کرده بودم به مدد همین ساز بود. بلکه الان هم یاری میکرد و در تازه ای برام واز میشد.
استاد محمد توی سقف شروع کرد به نواختن…
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…