قسمت ۱۳۶۳

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۳۶۳ (قسمت هزار و سیصد و شصت و سه)
join 👉 @niniperarin 📚
گفت: ارباب ده سال پیش رفت!
یکه خوردم. پا شدم از جا و براق شدم به پیشکار که: ارباب رفت؟ اونم ده سال پیش؟
سرش رو به نشونه ی تأیید تکون داد.
گفتم: ولی تو چند روز پیش که اومدی سراغ من گفتی ارباب صدای سازم رو شنفته و پیشکش فرستاده و ازم خواسته که بیام! دروغ گفتی بهم؟
حرفی نزد. آشفته تر شدم. گفتم: کسی که یه دروغ گفته منو کشونده تا اینجا، بعید نیست مابقی حرفهاش هم دروغ باشه و مایه ی رسوایی. داشتی افسانه میبافتی برام اون موقع تا حالا؟ راستشو بگو، چکار کردی با این زن بدبخت؟
سازم رو برداشتم که برم. گفت: دروغ نگفتم استاد. عین واقعیت بود هرچی به زبون آوردم. توی این ده سالی که ارباب نیست، من مو به مو به هرچی که امر کرده بود عمل کردم!
با طعنه گفتم: نکنه ارباب پیشگو هم بوده؟ ده سال پیش میدونسته باید بیای پی من بگردی و ازم بخوای که بیام اینجا ساز بزنم؟
گفت: نه. اون نمیدونست. همه ی جوونیش رو گذاشت پای پریچهر و هر کسی رو که ساز میزد از هرجایی پیدا کرد و آورد اینجا. من سنی نداشتم، شده بودم وردستش. کنارش بزرگ شدم و قد کشیدم. اوایل خودش همه ی کارها رو میکرد. من که بزرگ شدم و عقلم رسید، اون هم داشت پا توی سن میگذاشت. کارها رو سپرد به من و خودش شد نظاره گر. اون امر میکرد و منم اجرا. تا اینکه بعد از سی سال گشتن و به جایی نرسیدن، برگشت پیش پیر و مرشدش. وقتی رسید بالای سرش توی بستر مرگ بود. منم بودم اون روز. پیرمرد بهش گفت اونی که دنبالش همه جا رو گشتی و ته گیوه هات رو سابوندی براش توی شهر خودته. بایست صبر کنی تا پیداش بشه. وقتش معلوم نیس، ولی مکانش معلومه. جای دیگه دنبالش نگرد. بایست صبر کنی، شاید تو به مرادت نرسی اما اونی که به خاطرش همه جا رو زیر و رو کردی حتما به مرادش میرسه!
ارباب گفت: ولی مراد من پریچهره نه راز پریچهر. اگه تا هستم اون آدم پیداش نشه و به مرادم نرسم و عشقم جون نگیره، چه حاصلی داره چشم وا کردن اون معشوق چشم سیاه عاشق پیشه؟
پیر گفت: راز اینکه سی سال گشتی و پیدا نکردی و به عشقت نرسیدی همینه. مقدم بر توی عاشق، خواست معشوقه!
اینو گفت و جون داد پیرمرد.
گفتم: خوب؟ ارباب چکار کرد؟ خوب به حرف پیرش گوش داده! ده ساله گذاشته رفته که این زن جون بگیره باز؟ عجبا!
آهی کشید و گفت: ارباب همینطوری نرفت! رفت و جون داد به خاطر عشقش که یه روزی استا محمدی پیدا بشه و پریچهر رو به مرادش برسونه! حالا دیگه همه چیز به دوش توئه استاد…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…