قسمت ۱۳۵۷

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۳۵۷ (قسمت هزار و سیصد و پنجاه و هفت)
join 👉 @niniperarin 📚
خیره شدم به تخت و چشم تیز کردم ببینم چه خبره. گفتم: دینم وقتی تموم میشه که کارم تموم بشه که نشده هنوز.
گفت: نباید میومدی اینطرف در استاد!
گفتم: نباید وقتی معنی میده که در بسته باشه و منم بی اطلاع از اینجا. وقتی کلید بهم داده شده که در رو باز کنم حتمی مصلحت بر این بوده که بیام و اینجا رو ببینم. حالا هم چه بخوای و چه نخوای من اینجا رو دیدم، این اسباب گرون قیمت، اون تابلوهای عجیب و این ساز خوش صدا رو به اون دیفال و مهمتر از همه این تخت پشت سرت و کسی که روش خوابیده. نمیتونم برم و یه عمر خودم رو گول بزنم و سرزنش کنم بابت این که دم آخر پا پس کشیدم و وانمود کنم اونچه رو که دیدم، ندیدم. با همه ی حرمتی که برات قائلم کاری نکن به زور متوسل بشم. چه موافق باشی چه مخالف، من میرم اونطرف کنار اون تخت. پس بهتره بی درگیری و جدال قضیه رو تموم کنیم.
صداش رو آورد پایین و با لحن آروم همیشگی گفت: من اگر حرفی میزنم و مقاومتی میکنم صرفا به خاطر خود شماست استاد محمد. مطئنم پا از این درگاه بگذارین اونطرف قضیه تازه شروع میشه. وظیفه ی من این بود که هشدار بدم بهتون که بعدا هر اتفاقی افتاد از چشم من نبینین.
گفتم: خیالت راحت. هرچی هست و هر عاقبتی داره به عهده ی خودم که عاقبت این لحظه رو ترجیح میدم به یک عمر سرزنش و خودخوری. نگران ارباب هم نباش. تنبیهی اگر باشه متوجه ی من هست.
گفت: هر طور صلاح میدونین استاد.
از توی درگاه بیرون اومد و رفت انتهای اتاق کنار دری که باز کرده بودم نشست روی یه صندلی و سرش رو زیر انداخت.
سازی که از روی دیفال برداشته بودم دست گرفتم و وارد شدم. بوی عطر همه جا پیچیده بود. نزدیک تخت شدم. نگاهم رو از پشت تورهای آویزون دوخته بودم به اونی که روی تخت دراز کشیده بود. هرچه نزدیکتر میشدم بیشتر صدای قلبم رو میشنفتم. رسیدم به تخت و صورتم رو چسبوندم به تور سفید.
باورم نمیشد چیزی رو که میدیدم. یک زن سفید روی جوون با موهای مشکی افشون، صاف خوابیده بود روی تخت و لحاف تا روی سینه اش مرتب و تمیز کشیده شده بود. چشمهاش بسته بود و لبهای کبود و ابروهای پهن پیوسته اش معصومیتی همراه با شیطنت به چهره اش میداد. صداش کردم: خانوم…..
حتم داشتم اون چشمهای درشت وقتی باز بشه نگاه وحشیش افسونم میکنه. همینطور که حالا قبل از اینکه چشماش رو ببینم افسونم کرده بود…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…