قسمت ۱۳۴۳

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۳۴۳ (قسمت هزار و سیصد و چهل و سه)
join 👉 @niniperarin 📚
تا اینکه یه روز از عصاری که برمیگشتم، یه کالسکه جلوم ایستاد. اعیونی بود. سورچیش هم یکی بود که لباسش بیشتر به پیشکارها میخورد تا سورچیها. به خودم گفتم: مجلس شب جمعه ی این هفته هم جور شد! ایستادم. پیشکار اومد جلو. یه حال عجیب و خاصی داشت. گفت: ممد تنبکی شمایی؟
گفتم: خودمم. امرتون؟
نگاهم بیشتر از پیشکار با اون ردای زر دوزی شده ی بته جقه ایش، به عقب کالسکه بود که ببینم مجلس اینبار واسه ی کیه؟ پیش خودم گفتم اونی که لباس پیشکارش این باشه خودش لابد دست کمی از شاه نداره! همش منتظر بودم ببینم کی از پشت اون کالسکه ی مسقفی که توش رو نمیشد دید میاد بیرون.
پیشکار گفت: ارباب من آوازه ی پنجه و ساز شما رو شنیدن و خواستن که کاری براشون انجام بدی.
تندی گفتم: آوازه ی آدم همیشه زودتر از خود آدم به اینور و اونور میره! ولی از لطافت طبع و خوش سلیقگی اربابتون هست که بی اینکه صدای ساز منو شنفته باشن، فقط با آوازه ی دست و پنج ام، خواستن که مجلسشون رو گرم کنم. حالا چه وقته؟ روز یا شب؟ چند شنبه؟ بایست با اون دوتا رفیقمم هماهنگی کنم واسه این کار. بعدش به دیده منت.
گفت: نیازی به اون دوتا نیست. خود شما به تنهایی باشین کفایت میکنه واسه این مجلس خاص! نظر ارباب هم اینه که هرچه زودتر بهتر.
گفتم: ولی مجلس بی صدای قناری و کمونچه ی رضا یه چیز که نه، خیلی چیزا کم داره.
گفت: ارباب اینطور خواستن!
گفتم: حالا گیریم این رو بشه یه کاری کرد. ولی آخه این مجلس، مجلس چه وقته اس؟ هرچی زودتر بهتر یعنی چی؟
گفت: هرچه زودتر، یعنی از همین حالا!
گفتم: عجیبه! مناسبتی چیزی در پیش نیس امشب و فردا، وسط هفته هم هست. اصلا این مجلس چه مجلسیه؟ عروسیه یا عزا؟ بعدش هم مگه نمینین؟ لباس کارگری تنمه نه لباس محفل. ساز هم همراهم نیس.
گفت: مرکب حاضره در خدمت شما. میبرمتون منزل، لباس عوض کنین، ساز هم بردارین. به اهل و عیال هم بفرمایین چندین روزی برنمیگردین!
گفتم: چندین روز؟ یعنی چند روز؟
سر تکون داد و گفت: بله چندین روز. ولی چند روزش رو بنده اطلاع ندارم. هستین تا وقتی ارباب دستور بدن که دیگه کافیه!
همه چی برام مجهول بود و مشکوک. گفتم: به ارباب بفرمایین ممد تنبکی سلام رسوند و عذرخواهی کرد بابت عدم حضور در مجلسشون!
گفت: ارباب بابت حق الزحمه، پیش پرداخت هنر شما یه پیشکشی فرستادند. ملاحظه کنین شاید نظرتون برگشت!
رفت و در کالسکه رو باز کرد و یه مِجری آورد بیرون. درش رو وا کرد. توش پر پول بود. بیشتر از پولی که تا حالا تو عمرم کار کرده بودم!

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…