قسمت ۱۳۲۹

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۳۲۹ (قسمت هزار و سیصد و بیست و نه)
join 👉 @niniperarin 📚
ارابه ایستاد. یکی از بیرون گفت: رسیدیم وسط ده. بار و بنه رو پیاده کنین.
پیاده شدم. شیرو دیگه با سگهای اونا سر جنگ نداشت و همراهشون اومده بود تا اینجا. راه افتادم که برم.
زن کولی گفت: از اهالی قلعه ای؟ سر و سری داری با خان ولایت؟
خیره شدم بهش. گفت: درسته کف خونی میکنم، ولی از همه چیز که خبر ندارم!
گفتم: خیال کنه اینطوره. چطور؟
گفت: بهش اطلاع بده که ما اومدیم. اگه اجازه بده، قصد موندن داریم. هرجایی رو نشون کنه واسه خودمون یه آلونکی علم میکنیم. میبینی که چندتا بز و مرغ و خروس هم داریم که از پس خودمون بر بیایم و سربار کسی نباشیم.
سری تکون دادم و گفتم: میگم بهش. فقط شرط داره موندنتون اینجا.
یکم فکر کرد و گفت: بگو.
رفتم کنارش و گفتم: نبایست حرفی بزنین از اینکه اون دوتا رو دیدین میون راه، یا اینکه خبر دارین اون دختره در رفته. خان ملتفت بشه چیزی میدونین امونتون رو میبره و آسایش براتون نمیزاره.
قبول کرد. شیرو رو صدا کردم و راه افتادم.
تو قلعه یه راست رفتم داخل مطبخ و مشغول طبخ شوم شدم واسه برزو خان. دیگه تاریک شده بود که حاضر شد. دمپختک بود با یه تیکه گوشت چرب. ریختم توی سینی و یه کاسه ماست و یه نون هم گذاشتم تنگش و بردم برای برزو خان.
تا رسیدم تو چرت بود، همونطور درازکش اشاره کرد، سینی رو گذاشتم جلوش و خودم نشستم اونورتر. پاشد نشست، آستینهاش رو زد بالا و شروع کرد با دست غذا رو خودن.
گفت: اگه مجبور نبودم خان باشم، میموندم همینجا، هیچکی رو هم نمیگفتم بیاد تو ده. این ساکتی و سوت و کوری سگش می ارزه به هزارتا بلوای عمارت.
گفتم: حالا هم مجبور نیستین برزو خان. کارها رو بسپارین دست خسرو و بمونین همینجا. منم وامیستم، هم کار مطبخ رو میکنم، هم به ضفت و رفت قلعه رسیدگی میکنم. غیر از من و شما هم که دیگه کسی نیس، مث همین امشب. میپزم و میشورم و میسابم. فقط خودمونیم و خودمون!
لقمه گیر کرد تو گلوش. جلدی یه لیوان آب ریختم دادم دستش. نفسش که جا اومد و راه گلوش که وا شد گفت: نچ! نمیشه! اینی که من میگم آرزوئه، ولی عملی نیس.
گفتم: شما یعنی بلانسبت خانین. هرچی بخواین میشه.
گفت: نه! خان نیستی که ملتفت حرفم بشی. اگه میشد که خیلی سال پیش این کارو میکردم.
همین دختره که گم شده رو یادته؟
گفتم: خوب!
گفت….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…