قسمت ۱۳۱۲

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۳۱۲ (قسمت هزار و سیصد و دوازده)
join 👉 @niniperarin 📚
اومدم بیرون و با غیظ در رو کوفتم به هم. رفتم سراغ مرضیه. دستش رو گرفتم و کشون کشون بردمش توی مطبخ!
هی التماس میکرد: چی شده خاتون؟ منو کجا میبری؟ خبط و خطایی ازم سر زده؟
گفتم: بیا خودت ملتفت میشی!
تو مطبخ که رسیدیم دستش رو ول کردم و گفتم: خوب؟ حالا حرف بزن ببینم میخوای چکار کنی؟
بهت زده نگام کرد. گفت: چی رو میخوام چکار کنم؟ تو منو آوردی اینجا. من که کاری نداشتم تو مطبخ!
گفتم: خودتو به کوچه ی علی چپ نزن. یالا. برو همونجایی که دفعه ی پیش وایسادی و واسه من خط و نشون کشیدی! برو بگو رمضون قوزی و امینه بیان میخوام تکلیفمو با تو اونها یه سره کنم! ببینم بازم پشتیت در میان؟
گفت: والا خاتون ملتفت حرفت نمیشم. منو چه کار به مطبخ برزو خان؟ اونوقتی هم که اینجا بودی میومدم تو اتاق پیشت و خبر رسونی میکردم برات!
دیدم داره طفره میره. دستش رو گرفتم و کشوندم بردم تو پستوی مطبخ. گفتم: اینجا رو یادت نیس؟ دفعه ی پیش که سیل اومده بود تو اینجا جلوم سبز نشدی؟ بعدش هم رفتی پشت اون قوزی و امینه خودتو قایم کردی؟ درست پشت همین تاپو، رفتی اون پشت و اون از مابهترون رو فرستادی سراغم و بعدش هم ادعای کدخدایی کردی. میخوای بگی یادت رفته؟ حاشا کنی؟ خوب بگو. من که یادم نرفته.
گفت: والا بلا خاتون نمیدونم چی میگی!
گفتم: بزار رک و پوست کنده بهت بگم و روشنت کنم. اون کسی که به اصرار خان، تو گوشت میخوندم که زنش بشی، خیلی سال پیش، اونوقتایی که من هم قد تو بودم، زنش شدم! ملتفتی؟ وارث خان، خسرو خان هم پسر منه! حالیت شد؟ ولی حالا رأیم برگشته. نه هووی همسن تو میخوام، نه هووی جن زده! آوردمت اینجا که حجت رو با تو و اون همدستات تموم کنم! اگه بخواین موش بدوونین تو کارم، بد میبینین.
مرضیه با چشمای وغ زده و گریون داشت زل زل بهم نگاه میکرد.
گفتم: وانستا مث بز منو نگاه کن. همین حالا راهت رو میکشی و بی سر و صدا میزاری از این قلعه میری. انگار نه انگار که خانی بوده یا هست. بفهمم هم در مورد اینکه من زن برزو خان هستم به کسی حرفی زدی یا حرف از دهنت جسته، عاقبتت با کرام الکاتبینه! نمیزارم آب خوش از گلوت پایین بره یا روزگار خوش ببینی تو زندگیت.
هلش دادم از تو پستو بیرون و گفتم: یالا. خوش اومدی….
راه افتاد بره از مطبخ بیرون که صدای آدمای خان رو شنفتم که با اسب به تاخت اومدن تو قلعه….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…