قسمت ۱۳۰۲

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۳۰۲ (قسمت هزار و سیصد و دو)
join 👉 @niniperarin 📚
شهربانو داد زد که: به من میگی نمک نشاناس؟ از کجا معلوم حرفت راسته؟ تو که رفتی پیشش یواشکی و نگفتی، حالا بیام باور کنم که میخواستی دَکش کنی؟ کی اونجا بوده که ببینه یا بشنفه؟ دارم شک میکنم به رو راستیت خاتون. حتی شک دارم به چیزایی که از قبل بوده! به اومدن آل و بردن بچه ام! به اینکه یهو چطور تو بایست مظفر خان خدابیامرز رو پیدا کنی و بیاری! به….
داد زدم سرش: دیگه حالا هر کاسه کوزه ای از بوده میخوای سر من بشکونی؟ نخودچی جیبم میکردی که سرمو بشکونی؟ تف به این ذات بی ذاتتون که حق نشناسین…
رو کردم به سحرگل و گفتم: تو بگو سحرگل خانوم. این کـون ضفت و رفت بچه اش رو نداشته به من ارتباطی داره؟
سحرگل که رنگش پریده بود و هراسون این بود که نکنه بزنم به سیم آخر و دستش رو تو قضیه ی مظفرخان رو کنم گفت: نه والا. توهمه این حرفا.
رو کرد به شهربانو و گفت: بیخود بدبینی شهربانو. این بنده خدا خواب و خوراک نداشت اون موقع. اینقدر رفت و اومد و دخیل بست تو امومزاده و زاری کرد تا بالاخره حاجتت تو رو گرفت. روا نیست این حرفا رو بزنی بهش. الان هم من خودم شاهد. اومد پیشم کلی گفت و واگفت و التماس کرد که دوتایی بریم پیش این دختره و راضیش کنیم بره از اینجا، من زیر بار نرفتم. شوورم ناکار شده و زمین گیر. بایست میموندم بالاسرش. وگرنه اگه خسرو خان رضایت میداد نباشم بالاسرش و پشتی زیر سرش بالا پایین کنم حتمی میرفتم…
گفتم: آخه از این میسوزم که پیش خودشم رفتم و التماسش کردم بیاد بریم کارو یکسره کنیم. نیومد. دید زورش به خر نمیرسه، حالا سر حساب شده اومده پالون خر رو ورداره. الانم گه جن خورده، جنی شده اومده پیچیده به پر و پاچه ی من.
شهربانو که آتیش گرفته بود داد زد: کلفت غربتی واسه من زبون درازی هم میکنه. انگار نه انگار که من خانوم این خونه ام و این کلفت دم مستراحم. بزار برزو خان برگرده نمیزارم یه دقیقه هم دیگه تو این عمارت نگهت داره…
قاه قاه زدم زیر خنده. بیشتر حرصی شد. گفتم: خیال ورت داشته؟ تو خودتم الان مث دستمال بی نمازی دور انداختنی شدی شهربانو. برزو خان پاش برسه تو عمارت سه طلاقت میکنه و اون دختره رو میگیره. همون کلفت دم مستراحش نمیزاره بشی. برو بقچه ات رو جمع کن که دورون تو ام به سر اومده خـــانوم….
سحرگل داد زد: بسه دیگه! مث سگ و شغال دوتایی افتادین به جون هم یکی این میگه یکی اون! میخواین همدیگه رو جر بدین که نفعش رو اون دختره ببره؟ خب دارین خریت میکنین….
همون وقت یهو در عمارت واز شد و برزو خان با آدماش اومدند تو.
تا چشمم بهش افتاد دویدم طرفش.
شهربانو هم معطل نکرد و پا به پای من دوید که زودتر برسه به برزو خان…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…