قسمت ۱۲۹۰

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۲۹۰ (قسمت هزار و دویست و نود)
join 👉 @niniperarin 📚
برزو یه نگاهی به من کرد و گفت: برو در اتاق دختره رو قفل کن نزار جایی بره تا من برگردم. بعد هم از اتاق رفت بیرون!
نمیدونستم چی تو سرش میگذره. تندی رفتم چفت در اتاقی که مرضیه توش بود رو از اینور انداختم و دویدم تو حیاط. برزو داشت با یکی از نوکراش حرف میزد. یاسر هم رفته بود اونور حیاط ایستاده بود منتظر. تا من رسیدم، خسرو هم لنگ لنگون رسید. یه نگاهی به برزو خان که چند متری اونطرف تر بود انداخت و اومد طرف من. گفت: چی شده دایه؟
گفتم: نمیدونم والا. انگاری این یارو که اونجا وایساده نومزد مرضیه اس. اومده پی اش. برزو خان بهش گفت برو تو حیاط وایسا تا نومزدتو صدا کنم بیاد. ولی از اونور هم به من گفت در رو روی دختره ببندم جایی نره. حس و حال خوبی ندارم. تو دلم آشوبه.
نوکری که برزو داشت باهاش صحبت میکرد، چندبار سرش رو تکون داد یعنی چشم. بعد هم دوید و رفت.
خسرو که متعجب مونده بود رفت جلو پیش برزو و گفت: طوری شده خان؟
برزو دستهاش رو چفت کرد پشت کمرش و گفت: آره. وایسا تا ملتفت بشی.
همونوقت شهربانو و سحرگل هم سر و کله شون پیدا شد. اومدن پیش من. شهربانو گفت: ایشالا صدقه ای که دادم دفع شر کرد خاتون؟
گفتم: اگه پولت حلال باشه آره، اگه نباشه نه! بایست وایسی ببینی.
نوکری که خان فرستاده بود، برگشت. با دوتای دیگه. برزو اشاره کرد به یاسر که بیاد جلو.
یاسر با خوشحالی اومد بیاد طرف برزو که یهو اون دوتا آدمای خان که همراه نوکر داشتن میومدن، فرز از پشت دویدن طرف یاسر و دستهاش رو از پشت گرفتن و آوردنش جلوی برزو.
برزو همونطور که دستهاش رو پشتش مشت کرده بود گفت: که نومزدت اینجاس، آره؟
یاسر که ترسیده بود گفت: همینطوره…
برزو گفت: نومزدته یا زنت؟
یاسر دنبه گفت: نومزدمه خان. میخوایم عروسی کنیم، البته به اذن و اجازه ی شما!
برزو گفت: پس عقد نکردین؟ هان؟
گفت: نه هنوز!
برزو خیره به یاسر گفت: یه خال هم رو کتف راستش داره، هان؟
یاسر گفت: با اجازه ی شما بله خان.
برزو رو کرد به نوکراش و گفت: ببرین این پدرسوخته رو بندازین تو سیاهچال و ببندیش به فلک!
بعد هم گفت: پدرسوخته، میگی زنت نیس و نومزدته. کی تن و بدن نومزدت رو قبل از عقد دیدی؟ تو یه کاسه ای زیر نیمکاسته!
ببرین بزنینش تا بگه کی و کجا رفته تن این دختر طفل معصوم رو دید زده و حالا اومده به من نشونی خالش رو میده!
یاسر شروع کرد داد زدن. نوکرا امونش ندادن و با کتک بردنش!
شهربانو گفت: این بود فکر بکرت خاتون؟
براق شدم بهش و گفتم: حرف زیادی نزن خانوم. پولت حلال نبوده، کار گره خورده!
رفتم پیش برزو و گفتم: برزو خان، این چه کاری بود کردین؟ از کجا معلوم دختره خودش نمیشنگیده و تنش رو به این یارو نشون نداده؟
برزو عصبانی خیره شد بهم و گفت: اگه میخوای زبونت تو دهنت بمونه، دیگه از این حرفای یامفت از دهنت نیاد بیرون.
بعد هم راه افتاد و رفت توی عمارت…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…