🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۲۸۹ (قسمت هزار و دویست و هشتاد و نه)
join 👉 @niniperarin 📚
برزو گفت: یا پاشو بینم. این کارا چیه میکنی؟ کی هستی؟
یاسر دنبه خور یه حال غریبی به خودش گرفت و یه تیاتری بازی کرد که اگه خودم نگفته بودم بیاد این حرفا رو بزنه، منم باورم میشد!
گفت: غلوم خونه زادتونم خان. اسمم یاسره، کلی راه اومدم پی نومزدم تا سر از اینجا درآوردم.
برزو گفت: اومدی که اومدی. نومزد تو چه دخلی به من داره؟ اگه خیال کردی اینجا صدقه میدن و اومدی از این خزعبلات سر هم کنی که تو راه موندی و حالا میخوای دنبال نومزدت بگردی و پول نداری، بیخود اومدی اینجا. یالا راهت رو بکش برو که ما اینجا خودمون مستحق تر از توییم!
یارو برگشت زیر زیرکی به نگاهی به من انداخت و گفت: نه خان والا. مستأصل هستم اما مستحق نه. خدا رو شکر به اندازه ی خودم دارم که نخوام دست جلوی کسی دراز کنم.
برزو گفت: پس برو دنبال نومزدت بگرد. ایشالا که پیداش میکنی. یالا. خوش اومدی.
یاسر گفت: گشتم خان. نشونی دادن رسیدم اینجا. گفتن نومزدم اینجاس! اومدم دنبالش ورش دارم و برم!
برزو یهو برگشت و براق شد به یاسر دنبه. چشماش رو تنگ کرد و گفت: چی گفتی؟ نومزدت اینجا چکار میکنه؟ پدرسوخته، حرف دهنت رو میفهمی؟ حالیته چی بلغور میکنی؟ مگه ما ناموس دزدیم که اومدی تو عمارت ما دنبال نومزدت میگردی؟
یاسر که ترسیده بود گفت: زبونم لال. من پدرسگ غلط بکنم چنین حرفی بزنم. گفتن خودش اومده اینجا با پای خودش. وگرنه همه ی عالم و آدم میدونن که اسم برزو خان در رفته به حافظ ناموس مردم. میگن هر کی میخواد مال و ناموسش تو سفری که میره در امون باشه، فقط و فقط بایست بسپاره به عمارت برزو خان و السلام. خدا رو صد کرور شکر میکنم که نومزد منم عقل کرده و اومده پیش شما.
برزو که داشت خام حرفای یارو میشد گفت: حالا کی هست این دختری که میگی؟ کی اومده اینجا؟
یاسر دنبه هم شروع کرد مو به مو نشونیهایی که به سعید داده بودم که بهش بگه رو گفت.
خان که وقت حرف زدن یاسر خیره مونده بود به دیفال، و سیگارش همینطور تو دستش میسوخت و خاکسترش میریخت رو فرش، گفت: پس گفتی اسم نومزدت راضیه است؟
یاسر گفت: نه قربان اسمش مرضیه اس!
رو کردم به خان و گفتم: همین دختره رو میگه که تازه اومده اینجا برزو خان!
برزو عصبانی برگشت چپ چپ نگام کرد و گفت: خودم میدونم. حرف نباشه!
بعد هم رو کرد به یاسر دنبه و گفت: اونوقت از کجا بدونم همینطوری سرت رو زیر ننداختی بیای اینجا بگی این دختره نومزد تو بوده؟
یاسر نیشش رو واکرد و گفت: نشون به اون نشون که روی بدنش، درست وسط کتف راستش یه خال داره. این ننه که اینجا وایساده رو بفرستین ببینه و بیاد. بعید میدونم حرفی غیر از این بزنه!
برزو که انگار با این حرف غیرتی شده بود و صورتش مث لبوی پخته سرخ شده بود برگشت نگه کرد به من.
رفتم جلو و در گوشش گفتم: راست میگه خان. من تو حموم دیدم خالی که میگه رو! اگه میخواین بازم میرم نگاه میکنم و میام!
برزو سکوت کرد. رفت یه چند قدمی دور اتاق زد و یه سیگار دیگه روشن کرد و یهو وایساد. گفت: پس گفتی یه خال رو کتفشه؟
یاسر با اطمینون سر تکون داد و گفت: همینطوره برزو خان.
برزو گفت: برو تو حیاط منتظر شو تا دختره رو بگم بیاد.
یاسر، خوشحال گفت: به روی چشم برزو خان. خدا از بزرگی کمتون نکنه. ما جماعت رعیت نوکر خونه زاد شماییم.
بعد هم رفت بیرون.
برزو یه نگاهی به من کرد و گفت: برو در اتاق دختره رو قفل کن نزار جایی بره تا من برگردم. بعد هم از اتاق رفت بیرون!
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…