قسمت ۱۲۸۷

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۲۸۷ (قسمت هزار و دویست و هشتاد و هفت)
join 👉 @niniperarin 📚
سحرگل گفت: بایست یکم دست نگهداری خاتون! دختره ما سه تا رو که هیچی، شیطون هم درس میده!
گفتم: چطور؟
شهربانو گفت: الهی خیر نبینه. آب خوش از گلوش پایین نره. به حق همین وقت و ساعت دست به هرچی میزنه زغال بشه و بریزه سرش!
سحرگل گفت: نمیدونم دایه. یا مهره ی مار داره این دختره، یا خوب حالیشه چطوری بایست قر و قمیش بیاد! ما که رسیدیم، شوکت دختره رو تحویل برزو خان داده بود. نمیدونم چی بهش گفته بود که برزو خان تا اومد بیرون کارد میزدی خونش در نمی اومد. پرید به ماها که: مگه نگفتم کسی نبایست چپ به این دختر نگاه کنه؟ مگه نگفتم این پناه آورده به من؟
بعدش هم نوکراش رو صدا کرد و گفت برن واسه فردا ظهر شوم تدارک ببینن واسه صد نفر. گفت میخواد سور و سات راه بندازه.
گفتم: سور واسه چی؟
سحرگل گفت: ما که جرأت پرسیدنش رو نداشتیم. حرفی هم نزد. به خسرو خان هم که گفتیم خبر نداشت. اونم نتونست بفهمه واسه چی. ولی سور اونم واسه صدتا آدم یعنی چی؟ مگه غیر از اینه که یه مجلس میخواد بپا کنه؟ مجلسی هم که در پیش نداشتیم، پس لابد میخواد ختره رو بگیره!
برزو داشت بی توضیخ و تفسیر خر خودش رو میروند و کسی هم نمیتونست حرفی بزنه.
خونم به جوش اومد. عصبانی گفتم: همش یه ساعت من نبودم. نتونستین قضیه رو پا در هوا نگه دارین تا من برسم؟ ما رو ببین که نوردبونمون رو به دیفال کیا تکیه دادیم. از پس این دختره ی بی سر و پا ور نمیایین ادعاتون هم میشه و هزارتا حرف بار ادم میکنین.
سحرگل گفت: والا دایه از دست ما خارج بود. حالا من که جهنم، این زن داره سرش هوو میاد.
شهربانو انگاری یهو یادش اومده باشه شروع کرد مث عزادارها رو پاش زدن و صورتشو چنگ انداختن.
گفتم: بسه چسناله. عوض اینکه فکر چاره باشین نشستین و زار میزنین؟
یالا زود دوتا کیسه پول بدین بینم.
سحرگل یه طور عجیبی نگاه کرد و گفت: تو این موقعیت پول دیگه میخوای واسه چی؟ من که ندارم!
گفتم: همین دیگه. حاضر نیستین واسه دفع شرتون هم صنار خرج کنین.
شهربانو گفت: من دارم. میدم. اگه دفع شر میکنه، فدای سر خودم و بچه ام!
رفت از تو صندوقخونه دوتا کیسه آورد داد دستم.
گفتم: فقط نرین سر خود کاری کنین که خرابتر بشه اوضاع. بزارین ببینم چه خاکی میشه به سر کرد.
فرز رفتم سراغ اون دوتا و یاسر دنبه. سعید رو صدا کردم و گفتم: برو این دوتا کیسه پول رو بده به اون دنبه خور و بهش بگو…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…