قسمت ۱۲۸۵

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۲۸۵ (قسمت هزار و دویست و هشتاد و پنج)
join 👉 @niniperarin 📚
گفتم: غلط کردی که نداری! همین الان میریم، میشینی سر سفره ی عقد! حرفم بزنی و بخوای سوسه بیای، میگم خان از جایی که نبایست آویزونت کنه. خر فهم شد؟!!
خودش هم مث یابوش بهم زل زده بود! مث سعید و مسعود!
رنگش پریده بود و خودش ترسیده. گفت: عجبا! به حق چیزای ندیده و نشنفته. مگه زوره زن گرفتن؟ به چه زبونی بایست بگم؟ من زن نمیخوام. اگه میخواستم مگه اینطوری بودم-دستش رو مث چلاقها پیچوند بغلش- که بهم زن ندن؟ یه غلطی کردیم، یه حرفی زدیم پشت باغ حالا بایست تا قیوم قیومت تقاص حرفمو بدم؟ اصلا بریم هر بلایی خان سرم بیاره چشمم کور، با جون دل قبول میکنم، ولی زیر بار این یکی نمیرم!
گفتم: پس یالا راه بیوفت. معلوم میکنم عاقبت زن میگیری یا نه! حکایت تو هم مث اون یاروئه که هم پیاز رو خورد و هم شلاق و هم پول رو داد. آخرش من اینجا، تو هم اینجا، میبینم وقتی رو که خودت با پای خودت میای التماس میکنی که بشینی سر سفره ی عقد!
سعید و مسعود هم عین آدمی که تو خلا به گه خودش زل زده باشه، خیره شده بودن به یاسر دنبه که یهو زد به غربتی بازی و شروع کرد جار و جنجال که: بابا مگه زوره؟ آی ایهاالناس، منو از دست این مادر فولاد زره نجات بدین. میخواد زور و زور خودشو بند من کنه! به کی بگم نمیخوام؟ نه آشناییم، نه روشناییم، به زور و ضرب و تهدید فلک و سیاهچال خسرو خان داره منو دنبال خودش میکشونه! وای به وقتی که شوورش بشم. بگم بالای چشمت ابرو جام تو سیاهچاله! اصلا مگه نمیگی بهت بد کردم و بد گفتم؟ میریم عدلیه، هر حکمی بدن میزارم رو چشمم. اصلا مگه نمیخوان دارم بزنن؟ بزنن….
داد زدم: هوووی مردک. کی گفته من میخوام بیام زن توی پیزی در رفته بشم؟ آخه تو آدمی؟ ریشت رو سگ بخوره قاطمه میرینه. من سگمم نمیدم دست توی نجسی خور.
یهو انگار فحشهایی که نثارش کردم مشت و مالی به تنش داده باشه، سر حال شد و اخمهاش رو وا کرد. گفت: تو یا هر کی دیگه، من زن بگیر نیستم!
سعید اومد جلو و یواش گفت: خاتون، قضیه چیه؟ آخه نمیشه که زور و زور کسی رو زن داد. اونم کسی که تا حالا ندیده بودیش و اینطور بی شرم و حیا هر کلومی به زبونش میاد تف میکنه بیرون.
گفتم: یه دختره اومده تو عمارت. کم سن و سال. ولی عقلش پاره سنگ ور میداره، حکایتش طولانیه که چی شده و چی نشده. همینقدر بگم که خسرو خان گفته اگه امروز دختره شوور کرد که کرد، اگه نکرد از عزبهای تو عمارت باید ببندتش بیخ ریش یکی. غیر شما دوتا هم کسی تو عمارت عزب نیس. اگه کاری نکنین که این دنبه خور زیر بار دختره بره، اونوقت یکی از شما دوتا بایست جورش رو بکشه، با چیزی هم که من از دختره سراغ دارم و میدونم روزگارتون سیاهه. ولی این یاسر دنبه و اون دختره از پس هم برمیان. یه طورایی جفتشون مث همن!
سعید که داشت قلبش وا میستاد و نفسش میبرید گفت: دستم به دومنت خاتون، نزار این اتفاق بیوفته. اصلا تو برو جلو، ما هم از پشتت میایم. یه طوریکه این یارو نفهمه به مسعود میگم چی به چیه. راضیش میکنیم، خیالت تخت…
گفتم: شماها جلو برین، من از عقبتون میام. حواستون باشه یارو نزنه به چاک که بد گیر میوفتین…
با سر اشاره کرد باشه. بعد هم رفت سراغ اون دوتا و راه افتادن. یکم که رفتن فاصله شون رو با یاسر دنبه زیادتر کردن و جریان رو واسه مسعود گفت. مسعود یکی زد تو پیشونیش و بعدش به نشونه ی تأسف سرش رو تکون داد. چند لحظه بعد رفتند سراغ یاسر…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…