قسمت ۱۲۸۰

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۲۸۰ (قسمت هزار و دویست و هشتاد)
join 👉 @niniperarin 📚
مرضیه با چشمای قرمز و لرزون زل زده بود به من و سحرگل و شهربانو…
گفتم: قبل از هر حرفی یه بسم الله بگین که این اگه سُم و دُم خودش هم نزنه بیرون، یه وردی چیزی میخونه و اون قشون از مابهترون رو صدا میکنه. این جنیا هم که چشمشون به حموم بیوفته تازه قوه پیدا میکنن.
سحرگل و شهربانو متعجب نگام کردن! ب بسم الله را که گفتم اونها هم پشت من شروع کردن! سه تایی با هم، بلند گفتیم: بسم الله الرحمن الرحیم!
بسم الله تموم نشده یهو شهربانو دوید گیس مرضیه رو چنگ کرد و گفت: دختره ی گیس بریده، هنوز پسـتونت در نیومده، اونوقت هوس شوور کردی؟ اونم برزو خان؟ کور خوندی. خیال کردی اینجا خیر خونه اس که سر خرت رو کج کردی از دهات پاشدی اومدی؟ مرد قحطه؟ این همه کور و کچل ریختن تو جعده راسته ی کارت…
رفتم جلو و بیخ گوش مرضیه که داشت گریه میکرد گفتم: این تازه اولشه، کاری میکنم که دمت رو بزاری رو کولت و بتازونی تا ولایت! امیدی به اون عفریته و قوزی هم نداشته باش که اونها هم روزگارشون بدتر از توئه!
سحرگل اومد جلو و دقیق شد تو صورت مرضیه. منو کشید کنار و گفت: ببینم این همون دختره نیس که تو ولایت وردست تو وامیستاد؟
سری تکون دادم و گفتم: خودشه!
چپ چپ نگام کرد. گفت: تو که نیاوردیش اینجا؟ اینبار که رفته بودی نکنه…
براق شدم بهش، اخمهام رو کشیدم تو هم و پریدم بهش: تو که کار و کمکی ازت نمیاد بیخود همرام راه افتادی. حالا یه دروغی هم داری میبندی به ریش خودم؟ فکر مسموم نکن سحرگل خانوم. بیچاره خسرو خان! دلم به حالش میسوزه!
جیغ مرضیه پیچید تو حموم. شهربانو با لگد پرتش کرده بود توی خزینه. این روی شهربانو رو ندیده بودم تا حالا.
داد زد: دارم حجت رو با توی چشم سفید تموم میکنم. اگه پات رو از تو این حموم گذاشتی بیرون و راست و راه، از در عمارت نرفتی بیرون، میدم لخت و عور وارو سوار خرت کنن و ولت کنن تو جعده تا انگشت نمای تموم مردم شهر بشی. اونوقت اگه جون سالم به در بردی برگرد تو عمارت و بشو زن خان!
گفتم: همین مونده که برزو خان با اجنه وصلت کنه!!
مرضیه با گریه فریاد میکرد: نامسلمونا، من فقط به خان پناه آوردم. شوور چیه؟ جن و پری چیه؟ مگه شماها دین و ایمون ندارین؟
از صدای جیغ و فریادش، شوکت خودشو رسوند توی حموم و دوید مرضیه رو از تو خزینه کشید بیرون و گفت: نبایست بهتون اطمینون میکردم. دارین دختره رو تو حموم میکشین که بندازین گردن من؟
مرضیه رو کشوند دنبال خودش و گفت: بریم خودم با دستای خودم بایست تحویلت بدم به خان. دیگه اعتباری به حرف هیچکس نیس!
شهربانو اومد پیش من و گفت…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…